✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هفتاد_و_سه راوی: مادر شهید بهبودی نسبی روزها و ماه ها می گذشت و محمدحسین از زخم حنجره، جراحت پا و مصدومیت شیمیایی، کم کم رهایی پیدا کرده بود. هر زمان به مرخصی می آمد، امکان نداشت که به گلزار شهدا سر نزند. یک روز به همراه برادرش، محمدهادی، توی حیاط خلوت خانه ی پدری، زیر درخت توت نشسته و گرم صحبت بودند. برادرش گفت :«محمدحسین دیگر بس است، چقدر به جبهه می روی؟ الان نزدیک چهارسال است که داری می جنگی. فکر نمی کنی که وظیفه ات را انجام دادی و حالا باید به زندگی ات برسی؟» گفت :«داداش! این را بدان تا زمانی که جنگ هست، من در جبهه ها می مانم و این جنگ تمام نمی شود، مگر آنکه عده ای که خالصانه توی جبهه ها جنگیده اند به شهادت برسند. هیچ پاداشی جز شهادت نمی تواند پاسخگوی ازخودگذشتگی و فداکاری این بچه ها باشد. داداش! خواهش می کنم در این باره دیگر صحبت نکن!» مرخصی اش تمام شد و دوباره راهی جبهه شد. زمستان بود و هوا خیلی سرد، اما دلگرمی خانه و خانواده ، در کنار من نبود. گاهی اوقات دلم را با خیالپردازی های قشنگ آرام می کردم : خدایا! می شود به زودی این جنگ پایان یابد و پسرم به خانه برگردد؟ برایش آستینی بالا بزنیم و سختی های زندگی را برایش شیرین کنیم، اما غافل از اینکه محمدحسین زمینی نبود.... او اصلا به این چیزها فکر نمی کرد. از دیدگاه او شیرینی و زیبایی دنیا در رسیدن به محبوب حقیقی بود. چیزی نگذشت که رویا های قشنگم با خبری ناگوار به کابوس تبدیل شد. محمدحسین دوباره از ناحیه ی پا مجروح شد و به کرمان برگشت. هر چه این اتفاق ها برای او می افتاد، مهر و محبت او در دل من عمیق تر می شد. وقتی او را روی تخت بیمارستان دیدم، هیچ اثری از ناله و ناراحتی در چهره اش نمایان نبود. گفت : من به زودی به خانه بر می گردم.» نگاهی به پایش انداختم، خبری از بهبودی نبود، اما مجبور بودم که باور کنم خوب است و به زودی به خانه می اید. گفت :«مادرجان! فکر نمی کنی دیگر بس است؟» آهی کشید و گفت :«بله! دیگر بس است.» این حرفش بیشتر ته دلم را خالی کرد. چند روزی در بیمارستان ماند و بعد بدون اینکه مرخصش کنند به خانه آمد و چیزی نگذشت که با دوستانش به منطقه برگشت، در حالی که هنوز سلامتی اش را به دست نیاورده بود. ماجرای جراحت ها و عروج بی صبرانه اش را دوستان و همرزمانش بهتر از من می گویند.... #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد