شهرستان ادب
🔻 صدای اتاق‌های خالی ( ستون داستان سایت شهرستان ادب را با یک داستان کوتاه از به‌روز می‌کنیم. این داستان پیش از این در جلسۀ شهرستان ادب خوانده شده و مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.) ▪️ « زن چادرش را گرفت جلوی صورتش و دم گوش مرد چیزی گفت. هر دو رفتند توی آشپزخانه. زن در کابینت‌ها را باز کرد و یکی‌یکی دیدشان. بعد هم فضاهای خالی بین کابینت‌ها را دید و به مرد چیزی گفت. مرد هم گفت: «آقا چرا دو تا جای خالی داره؟». گفتم: «یکیش ماشین ظرفشوییه، یکیش لباسشویی!». مرد گفت: «ماشین ظرفشویی؟» گفتم: «آره. از این بزرگ‌ها! دوازده نفره‌ها!» باز هم مات‌شان برد. محسن آمد سمت من و روبه‌رویم ایستاد: «حیفت نمیاد خونه دسته‌گلتو بدی دست اینا! حتی نمی‌دونند ماشین ظرفشویی چیه!». تلاش کردم با دست بزنمش کنار. اما هنوز جلویم ایستاده بود: «حاجی اذیتشون نکن! چرا این‌طوری می‌کنی! بعد آخه اینا قیافه‌شونش شبیه این حرف‌ها نی...». گفتم: «بابات یه چیزی می‌دونه که تو نباس بدونی. پس بهتره صداتو ببری». محسن شوکه شد! چشم‌هایش چهار تا شد! تا حالا باهاش این‌طوری حرف نزده بودم. آرام از جلویم رفت کنار و نزدیک آشپزخانه شد... .» ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید: 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9944 ☑️ @ShahrestanAdab