آفتاب از بادگیر بلند خانه خود را بالا کشید و روی لانه لک لک‌ها شکست نشست. سپس سوار بال بلند لک لک‌ها از آسمان گذشت و در افق فرو نشست. ۶ _ادامه پیدا کردن داستان در پایان در بعضی از وقتها پایان‌ بندی خواه دانسته و خواه ندانسته به گونه‌ای شکل می‌گیرد که خود داستانی نانوشته را به ذهن متبادر می‌کند. یعنی در ظاهر چنین است که داستان تمام شده و در حقیقت داستان به شکلی دیگر و این بار در ذهن خواننده و با پیرنگ و پیگیری خاص و جهان‌بینی او ادامه می‌یابد . نمونه‌های این ناپایان بندی فراوان است. در اینجا به پایان داستان حقوق سر ماه نوشته حسن احمدی اشاره می‌کنیم. لعیا به خانه حسین آمده بود و با گریه و سوز داشت. همه چیز را به فاطمه می‌گفت. فاطمه با دست‌هایش قطره‌های اشک را از گونه‌هایش پاک می‌کرد. تا آن موقع هنوز نمی‌دانست که حسین حقوق شرکت را در هر ماه به خانواده مهدی می‌داده است. فکر می‌کرد با آن پول‌ها بدهکاری‌هایش را می‌پردازد. چشم‌های فاطمه روی بچه‌های مهدی می‌گردید. اندیشه عمیقی تمام جانش را به خود گرفته بود. فاطمه قدرت نشستن نداشت. دلش برای حسین می‌تپید. باید می‌رفت و او را می‌دید.‌ دنیایی حرف با حسین داشت. 📚آموزش داستان نویسی ✍روح الله مهدی پورعمرانی @shahtzade_dastan