اون سفری که با آقا سعید اینا رفتیم قم و کاشان ، در بدو ورود آقا سعید گفت بریم شهربازی ای که در میدان ۷۲ تن قم بود تا به بچه ها خوش بگذره
بعد (از زیارت) هم رفتیم کنار جوی آبی و زیر انداز انداختیم و نشستیم. همین که نشستیم آقا سعید گفت؛ رسولی ! پاشو ! ما خانوما رو آوردیم بیرون ، اینجا دیگه حق ندارن کار انجام بدن ، توی سفر باید مردا کار کنند.
همسر منم خیلی عادت نداشت این کارها رو انجام بده ، گفت: جانِ من سعید بشین ، بذار خانوما کارها رو انجام می دن.
سعید گفت یعنی چی ؟! سفر باید به خانواده خوش بگذره ، پاشو !
بالاخره آقای رسولی رو بلند کرد و چایی ریختند و نون پنیر هندوانه آماده کردند و خوردیم؛ هندونه رو گذاشته بود توی جوی آب تا خنک بشه ، بچه ها کلی ذوق می کردند و می گفتند الان آب، هندونه رو می بره ، می گفت نه مهارش می کنیم که آب نبره.
دل بچه ها رو هم به دست آورد و با آقا رسولی یارکشی کردند و با بچه ها وسطی بازی کردند.
بعد هم اینقدر دنبال هم کردند که خدا می دونه.
آنقدر آن منظره در نظر من زیبا بود و آنقدر به ما خوش گذشت که من همیشه چشمم دنبال اون طبیعت هست تا خاطره ی اون روز برایم زنده بشه...⬇️⬇️
راوی ؛ خانم
#رسولی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi