وقتی برای دومین بار مادر شدم در نام گذاری پسرم با همسرم به توافق نمی رسیدیم. تا اینکه عصر یک روز پاییزی وقتی به خانه آمد شناسنامه را روی میز گذاشت. لبخندی که موقع استقبالش روی لب داشتم خشک شد! با دلهره شناسنامه را برداشتم و باز کردم. حلقه ی اشک نور چشمانم را تار کرد. باور نمی کردم. حرفش را به کرسی نشانده بود. خودم را مادری ضعیف می دیدم که حتی اختیار انتخاب نام کودکانش را هم ندارد. دست خودم نبود مثل ابر بهار می باریدم. وقتی خودم را مشغول کردم سکوت در خانه پیچید. شب که شد تلفن به صدا درآمد. مادرم بود. از اسم بچه پرسید. توضیح دادم. اما او خوشحال شد و گفت:« محمدحسن اسم زیبایی است!! امام حسن علیه السلام همیشه در کنار مادرشان بودند محمدحسن تو هم مامانی خواهد شد.» حرف مادرم به عمق جانم نشست. تمام ناراحتی ام به یک باره تمام شد. مادرم سواد خواندن و نوشتن نداشت اما به من درس عاشقی داد! حرف مادرم درست بود و راست از آب در آمد. وابستگی محمدحسن هشت ساله ام شهره ی خاص و عام است.