روی نیمکت نزدیک نشستیم
انگار هیچ انتخابی نداشتیم جز حرف زدن.
گفت: "چرا رفتی؟"
لبخند زدم تلخ تر از هر جوابی که میتونستم بدم فقط گفتم فکر میکردم گذشتن آسونتره
اما نمیدونستم که بعضی آدمها رو نمیشه پشت سر گذاشت.
حرف هاش آروم بود اما زخمی که تو صداش بود رو حس میکردم.
گفت: "هیچ وقت بهت نگفتم که برای من همه چیز بودی.
چشم ها مو بستم نمیخواستم نگاش کنم
چون میترسیدم دوباره غرق بشم.
اما واقعیت این بود که هیچ وقت ازش بیرون نیومده بودم.
گفتم: برای منم، ولی ترس از خراب شدن همه چی، ما رو جدا کرد.
پارت دو
شانزو🌿|
@shanzo