به خدا اعتماد کن!به زمانبندی هاش!
به حکمتش!گاهی شاید بعضی اتّفاقات به ظاهر برات خوش نباشه، صبرت رو از دست بدی و حتی به نومیدی برسی، ولی بعدها به حکمت و معناش پی می بری.
اونوقته که متوجه می شی باید اینطوری می شده تا تو به این جایی که الان هستی برسی.
پس، در مقابل موانع و مشکلات زندگیت صبور باش و امیدت رو از دست نده! شاید خدا چیزهای بهتری برات در نظر داره.
پس فقط بهش اعتماد کن!🤍✨
_ @shanzo _
ولی یه زمانایی خدا یه چیزایی میندازه تو ذهنت که با نصیحت هیچ کسی نمیتونستی تصمیم بگیری ...گاهی خدا خودش معجزه اشو میفرسته برات ...میندازه تو قلبت ....تو روحت ....و در آخر تو ذهنت
دست کم نگیر قدرتشو 🤍
شانزو🌿| @shanzo
هر کسی مسیول زندگی خودشه
انتخابای خودشه
اگه حالش بده
اگه زندگی سالمی نداره
اگه افکار سمی داره
اگه فکرای درست حسابی نداره
اگه همش ناامید و تنبله
همش میترسه یا غر میزنه
به خودش مربوطه
میتونه بهتر زندگی کنه
میتونه لایف استایل سالم داشته باشه و با هدف جلو بره
تو وظیفه نداری کاری کنی
تو باید حواست به زندگی خودت باشه
راهنمایی میکنی بکن ولی اینکه خودتو به آب و آتیش بزنی که تغییر بده یا اینجوری نباشه یا بشینی حرص بخوری به خودت ظلم کردی
چون خدا اختیار داده به آدما
اونا خودشون دوست دارن که اینجوری پیش برن
اونا خودشونو زیاد دوست ندارن که لایق یه زندگی درست نمیدونن
یا بلد نیستن واقعا چطور میشه زندگی کرد .... بعضی ها گوشاشون با پنبه پر شده هر چی حرف بزنی
کار خودشونو میکنن
پس خودتو اذیت نکن
تمرکزتو بذار رو خودت و اهداف و مسیر زندگیت
تو تنها مسئول خودت هستی
تا هستی لذت ببر از خودت و زندگیت
درگیر دیگران نشو اینکه به چیا فکر میکنن چطوری هستن چیکارا میکنن
اون انرژی تغییر دیگران رو بذار روی تقویت خودت به بهترین ورژنی که میخوای
شانزو🌿| @shanzo
داستان کوتاه
فکر نمیکردم بعد سال ها دوری دوباره ببینمش ...
داشتم از کافه بیرون می اومدم که یه صدای آشنایی شنیدم.
برگشتم و دیدم خودشه؛
همونی که سالها از دستش فرار کرده بودم.
زمان ایستاد و من دوباره تو گذشته ای که
نمیخواستم برگردم گیر افتادم
بهم خیره شده بود همون نگاهی که زمانی پناهگاه قلبم بود.
گفت: چقدر عجیب که اینجا میبینمت.
کلمه ها تو گلوم گیر کرده بودن نمیدونستم چی باید بگم.
فقط گفتم: "سالها گذشته..."
و توی سکوت هر دو فهمیدیم که اون سالها هنوز بین ما زنده بودن
پارت یک
شانزو🌿| @shanzo
روی نیمکت نزدیک نشستیم
انگار هیچ انتخابی نداشتیم جز حرف زدن.
گفت: "چرا رفتی؟"
لبخند زدم تلخ تر از هر جوابی که میتونستم بدم فقط گفتم فکر میکردم گذشتن آسونتره
اما نمیدونستم که بعضی آدمها رو نمیشه پشت سر گذاشت.
حرف هاش آروم بود اما زخمی که تو صداش بود رو حس میکردم.
گفت: "هیچ وقت بهت نگفتم که برای من همه چیز بودی.
چشم ها مو بستم نمیخواستم نگاش کنم
چون میترسیدم دوباره غرق بشم.
اما واقعیت این بود که هیچ وقت ازش بیرون نیومده بودم.
گفتم: برای منم، ولی ترس از خراب شدن همه چی، ما رو جدا کرد.
پارت دو
شانزو🌿| @shanzo
گفت: ولی خب خراب شد، بدون اینکه حتی تلاش کنیم درستش کنیم
حرفش مثل ضربه ای به قلبم بود، چون حقیقت داشت.
آره راست میگفت من رفتم و اون صبر کرد و هیچ کدوم جرأت بازگشت نداشتیم.
بهش گفتم ترسیدم ترسیدم نتونی باهام خوشبخت شی!
ترسیدم خراب بشه آینده ات دوست نداشتم اینجوری باهام بسازی
من تلاشمو کردم ولی خب به خنسی خوردم بدهی بالا آوردم
پارت سه
شانزو🌿| @shanzo
لحظه ای ایستاد و به من نگاه کرد انگار دنبال چیزی تو چشم هام میگشت.
گفت: " فک کنم باید برم... اگه بمونم، شاید همه چی دوباره سخت تر بشه برات . چشماش پر شد ولی سرشو سریع برگردوند و رفت که نبینم
آره رفت .... مثل بار اولی که من رهاش کرده بودم اما این بار نوبت من بود که بمونم.
هفته ها گذشت ولی صدای قدم هاش هنوز تو ذهنم می پیچید.
و اون اشک لحظه آخریش
هر روز میخواستم زنگ بزنم ولی میترسیدم جوابم رونده
یه شب نامه ای نوشتم همه چیز رو گفتم؛ از
حسرت هام از شجاعتی که نداشتم از ناامید شدنام از خودم از اینکه
نامه رو توی پاکت گذاشتم ولی جرأت نکردم بفرستم.
فقط گذاشتمش تو کشوی میزم
پارت چهار
شانزو🌿| @shanzo
چند ماه بعد، یه پیام ازش رسید میتونیم حرف بزنیم؟
قلبم تند میزد نمیدونستم باید خوشحال باشم یا بترسم.
بالاخره رفتم دیدمش نگاهش آروم تر بود، اما هنوز زخمی گفت: فکر کردم شاید بشه درباره اش حرف بزنیم. فقط نمی دونم از کجا شروع کنیم ولی اگه بهم اعتماد کنی دوباره باهم درستش میکنیم .
هنوزم دلهره داشتم من اون چشما رو خیلی دوست داشتم نمیخواستم بهش قولی رو بدم که مطمعن نبودم ترانه هر وقت نگام میکنه انقدر قشنگ و معصومه که گاهی اوقات تنم میلرزه از اینکه نتونم
اونو به چیزی برسونم که لیاقتشه ... لیاقت دوتامون تو ذهنم داشتم با خودم حرف میزدم برگشت گفت: ببینم تو هنوز دوستم داری ؟
دوباره به چشاش نگاه کردم
نمیدونست من برای اون چشما میمیرم فقط بلد نبودم اعتراف کنم گفتم آره دوستت دارم
پارت پنج
شانزو🌿| @shanzo
گفت : پس چرا نمیای درستش کنیم ؟ راه سخته محمد زندگی سخته !
اما مهم اینه که ما چقدر همراه همیم تو میدونستی چقدر گریه کردم از اینکه فکر کردم دیگه دوستم نداری و رهام کردی؟ اما خبر نداشتم که ترسیدی به نظرت این ترس ارزش این همه دوری و فاصله و ناراحتی ما دو تا رو داشت؟ بهم قول داده بودی کنار می همیشه یادته ؟
از شرمندگی نتونستم نگاش کنم و به اطراف نگاه میکردم
که گفت : محمد نگام کن گریه اش گرفته بود
سرمو بالا آوردم و از این همه اذیتی که با بزدل بودنم نصیبش کرده بودم
حالم داشت از خودم بهم میخورد
یهو پا شدم و با داد و گریه گفتم : ترانه گریه نکن....
من خیلی دوست دارم باشه من درستش میکنم ایندفعه همچیو بخاطر تو باز سر پا میشم.
پارت شش
شانزو🌿| @shanzo
ترانه خیلی خوشقلب بود و خیلی وفادار به من اون معنای زندگی رو تو چیزهایی میدید که من فقط تو پول معناش کرده بودم اما این حس ترانه باعث نمیشد که قانع باشم به این وضعیت بلکه این دوست داشتنش انگیزه ای شد واسم که هر کاری کنم تا خوشبختش کنم که سرم بره اما امید و انگیزه ام برای خوشحال کردنش ، نه! گاهی اوقات وقتی چیزی رو خیلی دوست داری فداکار میشی میگی بذار یکی بهترش خوشبختش کنه اما با این کار ترانه ، امروز به خودم گفتم
پس چرا من اون آدمی نباشم که خوشبختش میکنه ؟
پارت هفت
شانزو🌿| @shanzo
پیام داستان
بجنگ واسه عشق زندگیت بجنگ برای رابطه ات نگو لیاقت منو نداره بگو کاری میکنم که لیاقت دوتامونه هیچوقت نا امید نشو اینو بدون حتی تو بدترین شرایط هم اگه حرکت کنی تلاش کنی بجنگی خدا بدونه شک تورو به عشقت میرسونه و اینکه خدا دو نفر رو بخواد بهم برسونه می رسونه ! حتی اگه آسمون رو به زمین بدوزه
شانزو🌿| @shanzo
تو اتوبوسی که رانندشو نمی شناسی
بیخیال میشینی...
تو هواپیمایی که خلبانشو نمی شناسی
بیخیال می شینی...
تو کشتی که کاپیتانشو نمی شناسی
بیخیال می شینی...
پس چرا تو زندگی که کنترلش
دست خداست بیخیال نیستی؟!
بسپارش به خدا همه چي درست
ميشه...درد متوقف میشه
گریه ات به پایان میرسه
درها برات باز میشن...
زمان معجزه ها و خبر های خوب
برات میرسه! ناامید نشو..
شانزو🌿| @shanzo