#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#پارت_هشتاد_چهار
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران
مادرجون گفت:میگند نصف قد این فسقلیها زیر زمینه باورنمیکردم…..زیرزیرکی کار خودتو کردی آب زیر کاه!!!؟؟؟؟مثلا مریضه….باور کنید الکی خودشو به غش میزنه….فلفل نبین چه ریزه ،بشکن ببین چه تیزه…..دارو ندار پسرمو بالا میکشی؟؟؟با خودم گفتم:جواب ابلهان خاموشیه…..وقتی از من صدایی نشنید به مجید گفت:خیلی پنهانکاری….حداقل به داداشات میگفتی …..الان که برات زن نیست….فردای روزگار هم از خونه میندازه بیرون و اواره میشی….تا ابد که نمیتونی توی خونه ی من بمونی…….مجید هم مثل من ساکت موند و حرفی نزد چون نمیخواست دوباره مشکلات و بحثها شروع بشه..،……بعدش خبر که به گوش نیره رسید با جیغ و داد به مجید گفت:واقعا تو خجالت نمیکشی…..من بخاطر تو آبرومو کف دستم گذاشتم و باهات فرار کردم…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد