#سرگذشت_رقیه
#سر_خور
#پارت_دوم
من رقیه هستم دختر دهه ی شصتی و یکی یه دونه یکی از روستاهای کشورمون
همه ی دخترای اون دوران باید میرفتند سر زمین کمک پدر و مادرشون بجز من…بابا و مامان اصلا اجازه نمیدادند، من دست به سیاه و سفید بزنم بخاطر همین نسبت به دخترای دیگه تمیزتر و دست و روی لطیف تری داشتم..با این تعریفهایی که کردم قطعا با خودتون میگید چرا خواستگار نداشتم؟شاید باورتون نشه ولی من از وقتی خودمو شناختم و یادم میاد خواستگار داشتم،،همیشه بهترین خواستگارای روستای خودمون یا روستاهای اطراف اول سراغ من میومدند.ولی فقط در حد خواستگار میموند.یعنی یا داماد میرفت و پشت سرشو نگاه هم نمیکرد یا یکی از فامیلهاشون میمردند یا چله میفتاد و یا اصلا چیزی مشخص نبود و من سراز این خواستگارها در نمیاوردم..درسته که دوران کودکی خیلی خوبی داشتم اما اینکه خوشگلترین دختر باشی و بهت بگند ترشیده همه ی اون خوشگلی رو میشوره و میبره..خودم که هیچ ناراحت بودم، از ناراحتی مامان ناراحت تر میشدم..رسیدم به ۱۷سالگی هنوز همچنان خواستگار داشتم اما نیومده غیبشون میزد…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد