این سوز سینه شمع شبستان نداشته است وین موج گریه سیل خروشان نداشته است آگه ز روزگار پریشان ما نبود هر دل که روزگار پریشان نداشته است از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت صبح بهار این لب خندان نداشته است ما را دلی بود که ز طوفان حادثات چون موج یک نفس سروسامان نداشته است سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک گیتی سری سزای گریبان نداشته است جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره‌ای این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است دریا دلان ز فتنه ایام فارغند دریای بی‌کران غم طوفان نداشته است آزار ما بمور ضعیفی نمی رسد داریم دولتی که سلیمان نداشته است غافل مشو ز گوهر اشک که چرخ این سیمگون ستاره بدامان نداشته است کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇 @shear_farsi