eitaa logo
کانال شعر مولانا ابتهاج سعدی
3.8هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
987 ویدیو
0 فایل
اگه تبلیغ نذاریم تو کانال چطور کانال رشد بدیم؟ بابت تبلیغات پوزش میخایم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام معیری کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇 @shear_farsi
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب سوختم در پیش مه‌رویان و بی‌جا سوختم! سوختم از آتش دل در میان موج اشک شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم… شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند در میان پاکبازان من نه تنها سوختم جان پاک من ، خورشید عالمتاب بود رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم… کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇 @shear_farsi
ندانم کان مهِ نامهربان یادم کند یا نه؟ فریب‌انگیزِ من با وعده‌ای شادم کند یا نه؟ خرابم، آنچنان کز باده هم تسکین نمی‌یابم لبِ گرمی شود پیدا که آبادم کند یا نه؟! صبا از من پیامی دِه به آن صیّادِ سنگین‌دل که تا گل در چمن باقی‌ست، آزادم کند یا نه؟ من از یادِ عزیزان یک نفس غافل نی‌اَم امّا نمی‌دانم که بعد از این کسی یادم کند یا نه؟ ! از ناله‌ام خون می‌چکد امّا نمی‌دانم که آن بیدادگر گوشی به فریادم کند یا نه؟   کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇 @shear_farsi
بس که جفا، ز خار و گل دید دل رمیده‌ام همچو نسیم از این چمن، پای برون کشیده‌ام شمع طرب ز بخت ما، آتش خانه‌سوز شد گشت بلایِ جانِ من، عشق به جان خریده‌ام حاصل دور زندگی، صحبت آشنا بود تا تو ز من بریده‌ای من ز جهان بریده‌ام تا به کنار بودیم، بود به جا قرارِ دل رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده‌ام تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده‌ام چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون ای گل تازه، یاد کن از دل داغ دیده‌ام یا ز ره وفا بیا، یا ز دل برو سوخت در انتظار تو، جان به لب رسیده‌ام کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇 @shear_farsi
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب سوختم در پیش مه‌رویان و بی‌جا سوختم! سوختم از آتش دل در میان موج اشک شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم… شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند در میان پاکبازان من نه تنها سوختم جان پاک من ، خورشید عالمتاب بود رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم… کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇 @shear_farsi
این سوز سینه شمع شبستان نداشته است وین موج گریه سیل خروشان نداشته است آگه ز روزگار پریشان ما نبود هر دل که روزگار پریشان نداشته است از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت صبح بهار این لب خندان نداشته است ما را دلی بود که ز طوفان حادثات چون موج یک نفس سروسامان نداشته است سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک گیتی سری سزای گریبان نداشته است جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره‌ای این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است دریا دلان ز فتنه ایام فارغند دریای بی‌کران غم طوفان نداشته است آزار ما بمور ضعیفی نمی رسد داریم دولتی که سلیمان نداشته است غافل مشو ز گوهر اشک که چرخ این سیمگون ستاره بدامان نداشته است کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇 @shear_farsi
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب سوختم در پیش مه‌رویان و بی‌جا سوختم! سوختم از آتش دل در میان موج اشک شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم… شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند در میان پاکبازان من نه تنها سوختم جان پاک من ، خورشید عالمتاب بود رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم… کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇 @shear_farsi
ندانم کان مهِ نامهربان یادم کند یا نه؟ فریب‌انگیزِ من با وعده‌ای شادم کند یا نه؟ خرابم، آنچنان کز باده هم تسکین نمی‌یابم لبِ گرمی شود پیدا که آبادم کند یا نه؟! صبا از من پیامی دِه به آن صیّادِ سنگین‌دل که تا گل در چمن باقی‌ست، آزادم کند یا نه؟ من از یادِ عزیزان یک نفس غافل نی‌اَم امّا نمی‌دانم که بعد از این کسی یادم کند یا نه؟ ! از ناله‌ام خون می‌چکد امّا نمی‌دانم که آن بیدادگر گوشی به فریادم کند یا نه؟ کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇 @shear_farsi
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب سوختم در پیش مه‌رویان و بی‌جا سوختم! سوختم از آتش دل در میان موج اشک شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم… شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند در میان پاکبازان من نه تنها سوختم جان پاک من ، خورشید عالمتاب بود رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم… کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇 @shear_farsi
این سوز سینه شمع شبستان نداشته است وین موج گریه سیل خروشان نداشته است آگه ز روزگار پریشان ما نبود هر دل که روزگار پریشان نداشته است از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت صبح بهار این لب خندان نداشته است ما را دلی بود که ز طوفان حادثات چون موج یک نفس سروسامان نداشته است سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک گیتی سری سزای گریبان نداشته است جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره‌ای این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است دریا دلان ز فتنه ایام فارغند دریای بی‌کران غم طوفان نداشته است آزار ما بمور ضعیفی نمی رسد داریم دولتی که سلیمان نداشته است غافل مشو ز گوهر اشک که چرخ این سیمگون ستاره بدامان نداشته است کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇 @shear_farsi