من را به گناهی که " نگاه تو " درآن بود بردند سر دار و .....تو انگار نه انگار ! اوج غم اين قصه در اين شعر همين جاست: من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست روی دلم آوار و....توانگار نه انگار دور از تو شده سنگ صبور من دل تنگ... یک گوشه ی دیوار و....توانگار نه انگار جان می کنم و محو تماشایی و هر روز... این حادثه تکرار و....تو انگار نه انگار با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه... من می شوم آزار و....تو انگار نه انگار!! @shearvdastan