کربلا دشتِ بلا خوانده و نامیده شده دلم از داغِ علی(ع) خون شده! رنجیده شده قامتِ تازه جوانم شده با خاک؛ یکی جای-جایِ بدنش رفته و ساییده شد نیزه ها آب-نداده پسرم را کشتند با لب تشنه به خون خفته و غلتیده شده روی پیشانی اش افتاده چه ردّ شمشیر لبش از فرطِ عطش خشک و چروکیده شده گلِ لیلا شده پرپر، چه به هم ریخته است نه که با دست! که با تیر و کمان چیده شده میگذارم نگران! صورتِ خود را با اشک... به روی صورتِ زیبایِ خراشیده شده شیشۂ عمر علی اکبرِ(ع) من خورد زمین کمرم خم شده و... وای چه پاشیده شده می برم بینِ عبا دار و ندارِ خود را با همان دست که یخ کرده و لرزیده شده! @shearvdastan