شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_بـیـسـت‌وپـنـجـم یاحسین 💎میگ
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ مشقات 💎درحکایات تاریخی بارهاخوانده ام که زندگی درشهرنجف برای طلبه های علوم دینی همواره باتحمل مشقات وسختی ها همراه است. برخی هامعتقدبودندکه اگرکسی می خواهدهمنشینی بامولای متقیان امیرالمؤمنین علی داشته باشدبایداین سختی هاراتحمل کند. هادی نیزازاین قاعده مستثنانبود.وقتی به نجف رفت،حدودیک سال ونیم آنجاماند. تابستان1392وماه رمضان بودکه به ایران بازگشت.مدتی پیش مابودوازحال و هوای نجف میگفت. همان ایام یک شب توی مسجداورادیدم. مشغول صحبت شدیم.هادی ماجرای اقامتش رابرای مااینگونه تعریف کرد: 💎من وقتی واردنجف شدم نه آنچنان پولی داشتم ونه کسی رامیشناختم کمی زندگی برای من سخت بود. دوست من فقط توانست برنامه ی حضور من رادرنجف هماهنگ کند.روزاول پای درس برخی اساتیدرفتم.نمازمغرب رادر حرم خواندم وآمدم بیرون. کمی درخیابان های نجف دورزدم.کسی آشنانبود.برگشتم وحوالی حرم،جایی که برای مردم فرش پهن شده بود،خوابیدم! 💎روزبعدکمی نان خریدم وغذای آن روز من همین نان شد.پای درس اساتیدرفتم و توانستم چنداستادخوب پیداکنم. مشکل دیگرمن این بودکه هنوزبه خوبی تسلط به زبان عربی نداشتم.بایدبیشتر تلاش میکردم تااین مشکلات رابرطرف کنم. چندروزکارمن این بودکه نان یابیسکویت میخوردم ودرکلاس های درس حاضرمی شدم. شب هارانیزدرمحوطه ی اطراف حرم می خوابیدم.حتی یک باردریکی ازکوچه های نجف روی زمین خوابیدم! سختی هاومشقات خیلی به من فشارمی آورد.امازندگی درکنارمولابسیارلذت بخش بود. کم کم پول من برای خریدنان هم تمام شد!حتی یک روزکمی نان خشک پیدا کردم وداخل لیوان آب زدم وخوردم. 💎زندگی بیشتربه من فشارآورد.نمی دانستم چه کنم.تااینکه یک بارواردحرم مولای متقیان شدم وگفتم: آقاجان من برای تکمیل دین خودم به محضرشماآمدم،امیدوارم لیاقت زندگی در کنارشماراداشته باشم.ان شاءالله آنطور که خودتان میدانیدمشکل من نیزبرطرف شود. مدتی نگذشت که بالطف خدایکی از مسئولان سپاه بدررا،که ازمتولیان یک مؤسسه ی اسلامی درنجف بود،ديدم. ایشان وقتی فهمیدمن ازبسیجیان تهران بودم خیلی به من لطف کرد.بعدهم یک منزل مسکونی بزرگ وقدیمی دراختیارمن قرارداد. شرایط یک باره برای من آسان شد.بعد هم به عنوان طلبه درحوزه ی نجف پذیرفته شدم. همه ی اینهاچیزی نبودجزلطف خودآقا امیرالمؤمنین. 💎هرچندخانه ای که دراختيارمن بود، قدیمی وبزرگ بود،من هم درآنجاتنها بودم. خیلی هاجرئت نمیکردنددراین خانه ی تاریک وقدیمی زندگی کنند،امابرای من که جایی نداشتم وشب های بسیاری در کوچه وخیابان خوابیده بودم محل خوبی بود.. هادی حدوددوماه پیش مادرتهران بود.یادم هست روزهای آخر خیلی دلش برای نجف تنگ شده بود. انگاراوراازبهشت بیرون کرده اند. کارهایش راانجام دادوبعدازسفرمشهد، آماده ی بازگشت به نجف شد. بعدازآن به قدری به شهرنجف وابسته شد که میگفت:وقتی به زیارت کربلامیروم، نمیتوانم زیادبمانم وسریع برمیگردم نجف. 🚫 @sheeay_heydar