eitaa logo
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
250 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
746 ویدیو
31 فایل
حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمود :  پس به خدا قسم من بر حقّم و دوستدار شهادت هستم. شرح نهج البلاغه، ج6، ص99 و 100 ✨🌟✨ ✌ارتباط با ادمین @shia_heydari ادمین تبادلات👈 @Sead_gomnam_313 ✨🌟✨ شرایط کپی👇 کپی باذکر صلواتــ اللهم عجل لولیک الفرج 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پـسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_پـنـجـم روزگارجوانی اززبان پدرشهید 💎در
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ آن روزها"اززبان مادرشهید" 💎درخانواده ای بزرگ شدگ که توجه به دین ومذهب نهادینه بود.ازروزاول به مایادداده بودندکه نبایدگِردگناه بچرخیم.زمانی هم که باردارمیشدم،این مراقبت من بیشترمیشد. سال1367بودکه محمدهادی یاهمان هادی به دنیاآمد.پسری بودبسیاردوست داشتنی.اودرشب جمعه وچندروزبعدازایام فاطمیه به دنیاآمد.یادم هست که دهه ی فجربود.روز13بهمن. 💎وقتی میخواستیم ازبیمارستان مرخص شویم،تقویم رادیدم که نوشته بود:شهادت امام محمدهادی برای همین نام اورامحمدهادی گذاشتیم.عجیب است که اوعاشق ودلداده ی امام هادی شدودراین راه ودرشهرامام هادی یعنی سامرابه شهادت رسید. هادی اذیتی برای مانداشت.آنچه رامی خواست خودش به دست می آورد. ازهمان کودکی روی پای خودش بود.مستقل بارآمدواین،درآینده ی زندگی اوخیلی تاثیرداشت. 💎زمینه ی مذهبی خانواده بسیاردراوتاثیرگذاربود.البته من اززمانی که این پسررابارداربودم،بسیاردرمسائل معنوی مراقبت می کردم.هرچیزی رانمی خورد.خیلی درحلال وحرام دقت می کرد.سعی می کردم کمتربانامحرم برخوردداشته باشم. 💎آن زمان مادرمسجدفاطمیه بودیم وبه نوعی مهمان حضرت زهرا،من یقین دارم این مسائل بسیاردرشخصیت اواثرگذاربود.هرزمان مشغول زیارت عاشورامی شدم،هادی ودیگربچه هاکنارم می نشستندوبامن تکرارمی کردند. 💎وضعیت مالی خانواده ی مامتوسط بود.هادی این رامی فهمیدوشرایط رادرک می کرد.برای همین ازهمان کودکی کم توقع بود. دردوره ی دبستان درمدرسه س شهیدسعیدی بود.کاری به مانداشت.خودش درس می خواندو... ازهمان ایام پسرهاراباخودم به مسجدانثارالعباس می بردم.بچه هارادرواحدنوجوانان بسیج ثبت نام کردم.آن هاهم درکلاس های قرآن واردوهاشرکت می کردند. 💎دوران دبیرستان رادرمدرسه ی شهیدتوپچی درس خواند.درسش بدنبود،اماکمی بازیگوش شده بود.همان موقع کلاس ورزش های رزمی می رفت.مثل بقیه ی هم سن وسال هایش به فوتبال خیلی علاقه داشت. 💎سیکلش راکه گرفت،برای ادامه تحصیل راهی دبیرستان شهداگردید.اماازهمان سال های اولیه ی دبیرستان،زمزمه ی ترک تحصیل راکوک کرد! می گفت میخواهم بروم سرکار،ازدرس خسته شده ام،من توان درس خواندن ندارم و... البته همه ی اینهابهانه های دوران جوانی بود.درنهایت درس رارهاکرد. مدتی بیکارودنبال بازی و...بود.بعدهم به سراغ کاررفت. ماکه خبرنداشتیم،اماخودش رفته بوددنبال کار.مدتی دریک تولیدی وبعدمغازه ی یکی ازدوستانش مشغول فلافل فروشی شد. 🚫 @sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پـسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_هـفـتـم پـسـرڪ فـلافـل فـروش از
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ جوادین"اززبان پیمانِ عزیز" 💎توی خیابان شهیدعجب گل پشت مسجد مغازه ی فلافل فروشی داشتم.مااصالتا ایرانی هستیم اما پدرومادرم متولدشحهر کاظمین می باشند.برای همین نام مقدس جوادین راکه به دوامام شهرکاظمين گفته می شود،برای مغازه انتخاب کردم. همیشه درزندگی سعی می کنم بامشتریانم خوب برخوردکنم.باآنها صحبت کرده وحال واحوال می کنم. 💎سال1384بودکه یک بچه مدرسه ای، مرتب به مغازه ی من می آمدوفلافل می خورد. این پسرنامش هادی و عاشق سس فرانسوی بود.نوجوان خنده روونادوشادوپرانرژی نشان میداد. من هم هرروزبااومثل دیگران سلام و علیک می کردم. یک روز به من گفت:آقاپیمان،من میتونم بیام پیش شماکارکنم فلافل ساختن رایاد بگیرم.گفتم:مغازه متعلق به شماست، بیا. ازفرداهرروزبه مغازه می آمد.خیلی سریع کاررایادگرفت واستادکارشد. 💎چون داخل مغازه ی من همه جورآدمی رفت و آمد داشتند،من چندباراوراامتحان کردم.دست و دلش خیلی پاک بود. خیالم راحت بودوحتی دخل وپول های مغازه رادراختیاراومیگذاشتم.درمیان افراد زیادی که پیش من کارکردندهادی خیلی متفاوت بود; انسان کاری،باادب،خوش برخوردوازطرفي خیلی شادوخنده روبود.کسی ازهمراهی با اوخسته نمی شد. بااینکه درسنین بلوغ بود،اماندیدم به دختر وناموس مردم نگاه کند.باطن پاک اوبرای همه نمایان بود. 💎خیالم راحت بودوحتی دخل وپول های مغازه رادراختیاراومیگذاشتم.درمیان افراد زیادی که پیش من کارکردندهادی خیلی متفاوت بود; انسان کاری،باادب،خوش برخوردوازطرفي خیلی شادوخنده روبود.کسی ازهمراهی با اوخسته نمی شد. بااینکه درسنین بلوغ بود،اماندیدم به دختر وناموس مردم نگاه کند.باطن پاک اوبرای همه نمایان بود. 💎من درخانواده ای مذهبی بزرگ شده ام.درمواقع بیکاری ازقرآن و نهج البلاغه بااوحرف میزدم.ازمراجع تقلیدوعلماحرف می زدیم.اوهم زمینه مذهبی خوبی داشت.دراین مسائل بایکدیگرهم کلام می شدیم. یادم هست به برخی مسائل دینی به خوبی مسلط بود.ایام محرم رادرهئیت حاج حسین سازورکارمیکرد. 💎مدتی بعدمدارس بازشد.من فکرکردم که هادی فقط درتابستان میخواهدکار کند،امااوکارراادامه داد!فهمیدم که ترک تحصیل کرده. بااوصحبت کردم که درس راهرطور شده ادامه دهد،امااوتجديدآورده بودواصرار داشت ترک تحصیل کند. کاررادرفلافل فروشی ادامه داد.هروقت میخواستم به اوحقوق بدهم نمیگرفت، می گفت من آمده ام پیش شماکاریاد بگیرم.امابه زورمبلغی رادرجیب اومی گذاشتم. 💎مدتی بعدمتوجه شدم که باسیدعلی مصطفوی رفیق شده،گفتم باخوب پسری رفیق شدی. هادی بعدازآن بیشترمواقع درمسجدبود. بعدهم ازپیش مارفت ودربازارمشغول کار شد. امامرتب بادوستانش به سراغ ما می آمد وخودش مشغول درست کردن فلافل می شد. 💎بعدهاتوصیه های من کارسازشدودر سش راازطریق مدرسه دکتر حسابی به صورت غیرحضوری ادامه داد. رفاقت ماباهادی ادامه داشت.خوب به یاد دارم که یک روزآمدهوبوداینجا،بعدازخوردن فلافل در آینه خیره شد می گفت:نمی دانم برای این جوش های صورتم چه کنم؟ گفتم:پسرخوب صورت مهم نیست،باطن وسیرت انسان ها مهم است که الحمدالله باطن توبسیار عالی است. 💎هربارکه پیش مامی آمدمتوجه می شدم که تغییرات روحی ودرونی اوبیشترازقبل شده. تااینکه یک روزآمدوگفت واردحوزه ی علمیه شده ام،بعدهم به نجف رفت. اماهربارکه می آمدحداقل یک فلافل را مهمان مابود. آخرین بارهم ازمن حلالیت طلبید.بااینکه همیشه خداحافظی می کرد،اماآن روز طوردیگری خداحافظی کردورفت... 🚫 @sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_یـازدهـم تریاک 💎ایام فت
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ امر به معروف 💎هادی پسری بودکه تک وتنهاراه خودش را ادامه داد.اومسیردین راازآنچه برروی منبرهامیشنیدانتخاب میکردودراین راه ثابت قدم بود. مدتی ازحضوراودربسیج نگذشته بودکه گفت:بایدیکی ازمسائل مهم دین رادر محل خودمان عملی کنیم. میگفت:روایت ازحضرت علی داریم که همه اعمال نیک وحتی جهاددرراه خدادر مقایسه باامربه معروف ونهی ازمنکر، مثل قطره درمقابل دریاست.برای همین دربرخی مواردخودش به تنهایی واردعمل میشد. 💎یک سی دی فروشی اطراف مسجد بازشده بود.بچه های نوجوان که به مسجد رفت وآمدداشتندازاین مغازه خرید میکردند. این فروشنده سی دی های بازی وفیلم کپی شده رابه قیمت ارزان به بچه هامی فروخت. مشتری های زیادی برای خودش جمع کرد.تا اینکه یک روزخبررسیدکه این فروشنده فیلم های خارجی سانسورنشده هم پخش میکند! چندنفرازبچه هاخبررابه هادی رساندند.او هم به سراغ فروشنده ی این مغازه رفت. خیلی مؤدب سلام کردوازاوپرسید:بعضی ازبچه هامیگویندشماسی دی های غیر مجازپخش میکنید،درسته!؟ فروشنده تکذیب کردواین بحث ادامه پیدا نکرد. 💎دیگربچه های نوجوان خبرآوردندکه نه تنهاسی دی های فیلم،بلکه سی دی های مستهجن نیزازمغازه ی اوپخش می شود. هادی تحقیق کردومطمئن شد.لذاباردیگر به سراغ فروشنده رفت.بااوصحبت کردو شرایط امربه معروف راانجام داد. بعدهم به اوتذکردادکه اگربه این روند ادامه دهدبااوباحکم ضابطان قضایی برخوردخواهد شد. امااین فروشنده به رونداشتباه خودش ادامه داد.هادی نیزدرکمین فرصتی بودتا بااوبرخوردکند. 💎یک روزجوانی واردمغازه شد.هادی خبر داشت که یک کیسه پرازسی دی های مستهجن برای این شخص آورده اند. لذاباهماهنگی بچه های بسیج واردمغازه شد.درست زمانی که بارسی دی هارسید به سراغ این شخص رفت.بعدفروشنده را باهمان کیسه به مسجدآورد! درجلوی چشمان خودش همه سی دی ها راشکست. وقتی آخرین سی دی خُردشد،روکردبه آن فروشنده وگفت:اگریک باردیگرتکرارشدبا توبرخورد قانونی میکنیم. همین برخورد هادی کافی بودتاآن شخص مغازه اش راجمع کندوازاین محل برود. 💎شخصی درمحل ماساکن بودکه هیکل درشتی داشت.چفیه می انداخت وشلوار پلنگی بسیجی میپوشید.اخلاق درستی هم نداشت،اهل همه جورخلافی بود. اوبه شدت بامردم بدبرخوردمیکرد.به مردم گیرمیدادواین لباس اوباعث می شدکه خیلی هافکرکنندکه او بسیجی است! 💎هادی یک باراورادیدوتذکردادکه لباست را عوض کن.امااوتوجهی نکرد. دوباره اورادیدوبه آن شخص گفت:شمابا پوشیدن این لباس واین برخوردبدی که دارید،دیدمردم رانسبت به بسیج ونظام و رهبرانقلاب بدمیکنید. هادی ادامه داد:مردم رفتارشماراکه می بینندنسبت به نظام بدبین میشوند. بعدچفیه راازدوش اوبرداشت وبه وی تذکر دادکه دیگربااین لباس واین شلوارپلنگی نگردد. باردیگرباشدت عمل بااین شخص برخورد کرد.دیگرندیدیم که این شخص بااین لباس وپوشش ظاهرشود ومردم رااذیت کند. 💎البته بایدیادآورشویم که هادی در پایگاه بسیج،تحت تأثیربرخی افراد، کمی تندبرخورد می کرد. اودرامربه معروف ونهی ازمنکرشدت عمل به خرج میداد.مثل همان رفقایی که داشت. امابعدهادیگرازاوشدت عمل ندیدیم.امر به معروف اودرحدتذکرزبانی خلاصه میشد. 🚫 @sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_شـانـزدهـم فتنه 💎سال138
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ فدایی رهبر 💎اوج جسارت به رهبرانقلاب درایام فتنه،روزسیزده آبان رقم خورد.دراین روز باطن اعمال كثيف فتنه گران نمایان شد. آن روزرهبرعزیزانقلاب علناموردحملات کلامی آنهاقرارگرفت.آنهامقابل دانشگاه تهران تجمع کردندوبعدازاهانت به تصاویر مقام عظمای ولایت قصد خروج از دانشگاه راداشتند. اماباممانعت نیروی انتظامی روبه رو شده وبه داخل دانشگاه برگشتند.امابه جسارت های خودادامه دادند! 💎خوب به یاددارم که همان روزیکی از دوستان شهید ابراهیم هادی تماس گرفت وازمن پرسید:امروزجلوی دانشگاه درفلان ساعت چه خبربوده؟! باتعجب گفتم:چطور؟! گفت:من میخواستم بروم به محل کارم، یک لحظه درکناراتاق درازکشیدم واز خستگی زیادخوابم برد. باتعجب دیدم که ابراهیم هادی وهمه ی دوستان شهیدش نظیررضاگودینی وجواد افراسیایی و...بالباس نظامی روبه روی درب دانشگاه ایستاده اندوباعصبانیت به درب دانشگاه تهران نگاه میکنند. گفتم:یکی ازدوستان من درحراست دانشگاه تهران است،الان خبر میگیرم. به اوزنگ زدم وپرسیدم:فلان ساعت جلوی درب دانشگاه چه خبربود؟ایشان هم گفت:دقیقادرهمین ساعت که میگویی پلاکاردبزرگ تصویرحضرت آقاراپاره کردند وشروع کردندبه جسارت کردن به مقام معظم رهبری! 💎لباس پلنگی بسیا زیباونوپوشیده بود. موتورش راتمیزکرده بود.گفتم:هادی جان کجا؟میخوای بری عملیات!؟ یکی دیگه ازبچه هاگفت:این لباس کماندویی روازکجا آوردی؟نکنه خبرایی هست ومانمی دونیم!؟ خندیدوگفت:امروزمیخوان جلوی دانشگاه تجمع کنند.بچه های بسیج آماده باش هستند.ماهم بایدازطریق بسیج کارکنیم. این وظیفه است. گفتم:مگه نمیخوای بری سرکار.بااین کارهایی که تومیکنی صاحب کارحتما اخراجت میکنه. لبخندی زدوگفت:کارروبرای وقتی می خوایم که توکشورماامنیت باشه وکسی درمقابل نظام قرارنگیره.بعدبه من گفت:بروسریع حاضرشو که داره دیر میشه. 💎رفتیم به سمت میدان انقلاب.یک مقری بود که نیروهای بسیج درآن مستقر بودند.قراربودبه آنجارفته وپس ازگرفتن تجهیزات منتظردستورباشیم. درطی مسیریک باره به مقابل درب دانشگاه رسیدیم.درست درهمان موقع جسارت اغتشاشگران به رهبرمعظم انقلاب آغاز شد. هادی وقتی این صحنه رامشاهده کرد دیگرنتوانست تحمل کند!به من گفت: همین جابمون....سریع پیاده شدودویدبه سمت درب اصلی دانشگاه. من همینطوردادمیزدم:هادی برگرد،تو تنهایی می خوای چی کارکنی؟هادی...هادی...! 🚫 @sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_نـوزدهـم به عشق شهدا ا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ دستگیری ازمردم اززبان‌حجت‌الاسلام‌سمیعی‌و.. 💎یادم هست درخاطرات ابراهیم هادی خواندم که همیشه دنبال گره گشایی از مشکلات مردم بود. این شهیدوالامقام به دوستانش گفته بود: ازخداخواسته ام همیشه جیبم پرپول باشد تاگره ازمشکلات مردم بگشایم. من دقیقاچنین شخصیتی رادرهادی ذوالفقاری دیدم.اوابراهیم هادی راالگوی خودش قرارداده بود دقیقاپاجای پای ابراهیم میگذاشت. هادی صبح هاتاعصردربازارآهن کارمی کردوعصرهانیزاگروقت داشت،باموتورکار میکرد. اماچیزی برای خودش خرج نمیکرد.وقتی میفهمیدکه مثلاهیئت نوجوانان مسجد، احتیاج به کمک مالی دارددریغ نمیکرد. یااگرمیفهمیدکه شخصی احتیاج به پول دارد،حتی اگرشده قرض میکردوکاراوراراه می انداخت.هادی چنین انسان بزرگی بود. 💎من یک باراحتیاج به پول پیداکردم.به کسی هم نگفتم،اماهادی تااحساس کرد که من احتياج به پول دارم به سرعت مبلغی راآماده کردوبه من داد.زمانی که میخواستم عروسی کنم نیزهفتصدهزار تومان به من داد.ظاهرااین مبلغ همه ی پس اندازش بود.اولطف بزرگی درحق من انجامداد.من هم به مرورآن مبلغ رابرگرداندم. امایک باربرادری رادرحق من تمام کرد. 💎زمانی که برای تحصیل درقم مستقر شده بودم،یک روزبه هادی زنگ زدم و گفتم:فاصله ی حجره تامحل تحصيل من زیاداست واحتیاج به موتوردارم،امانه پول دارم ونه موتورشناس هستم. هنوزچندساعتی ازصحبت مانگذشته بود که هادی زنگ زد.گوشی رابرداشتم.هادی گفت:کجایی؟ گفتم:توی حجره درقم گفت:برات موتور خریدم وباوانت آوردم قم،کجابیارم؟ تعجب کردم.کمترازچندساعت مشکل من راحل کرد.نمیدانید آن موتورچقدرکارمن را راه انداخت. 💎بعدهافهمیدم که هادی برای بسیاری ازاطرافیان همینگونه است.او راه درست راانتخاب کرده بود.هادی این توفیق راداشت که اینگونه اعمالش مورد قبول واقع شود. کارهای اومرایادحدیث امام کاظم در بحارالانوار،ج75،ص379انداخت که فرمودند:همانامهرقبول اعمال شما، برآوردن نیازهای برادرانتان ونیکی کردن به آنان درحدتوانتان است والّا(اگرچنین نکنید)،هیچ عملی ازشماپذیرفته نمی شود. 💎هادی درباره ی کارهایی که انجام میدادخیلی توداربود.ازکارهایش حرفی نمیزد.بیشتراین مطالب رابعدازشهادت هادی فهمیدیم. وقتی هادی شهیدشدوبرایش مراسم گرفتیم،اتفاق عجیبی افتاد.من درکنار برادرآقاهادی درمسجدبودم.یک خانمی آمد وهمینطوربه تصویرشهیدنگاه میکردواشک می ریخت.کسی هم اورانمی شناخت. بعدجلوآمدوگفت:باخانواده شهیدکاردارم. برادرشهیدجلورفت.من فکرکردم از بستگان شهیدهادی است،امابرادرشهید هم اورانمی شناخت. این خانم روبه ماکردوگفت:چندسال قبل، مااوضاع مالی خوبی نداشتیم.خیلی گرفتاربودیم.برادرشماخیلی به ماکمک کرد. 💎برای ماعجیب بود.همه جورازهادی شنیده بودیم امانمیدانستیم مخفیانه این خانواده راتحت پوشش داشته! حتی زمانی که هادی درعراق وشهرنجف اقامت داشت،این سنت الهی رارهانکرد. درمراسم تشییع هادی،افرادزیادی آمده بودندکه ماآنهارانمیشناختیم.بعدها فهمیدیم که هادی گره ازکاربسیاری از آنان گشوده بود. 🚫 @sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_بـیـسـت‌و‌یـکـم ویژگیها 💎ا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ شاگردامام صادق 💎شهریور1390بود.توی مسجد نشسته بودیم وباهادی ورفقاصحبت می کردیم. صحبت سرادامه ی زندگی وکاروتحصیل بود.رفقامی دانستندمن طلبه ی حوزه ی علمیه هستم وازمن سؤال میکردند. آخربحث گفتم:آقاهادی شماتوی همان بازارآهن مشغول هستی؟ نگاه معنی داری به چهره ی من انداخت وبعدازکمی مکث گفت:می خوام بیام بیرون! گفتم:چرا؟شماتازه توی بازارآهن جا افتادی،چندوقته اونجاکارمیکنی وهمه قبولت دارن. گفت:می دونم.الان صاحب کارمن این قدربه من اعتمادداره که بیشترکارهای بانکی رابه من واگذارکرده.اما... 💎سرش روبالاآوردوادامه داد:احساس می کنم عمرمن داره اینطوری تلف میشه. من ازبچگی کارکردم وهمه شغلی روهم تجربه کردم.همه کاری روبلدم وخوب می تونم پول دربیارم.اماهمه ی زندگی پول نیست.دوست دارم تحصیلات خودم رو ادامه بدم. نگاهی به صورت هادی انداختم وگفتم:تا جایی که یادم هست،دبیرستان شماتمام نشده ودیپلم نگرفتی.هادی پریدتوحرف من وگفت:دارم تو دبیرستان دکترحسابی غیرحضوری درس میخوانم.چندواحدازسال آخردبیرستان مانده بودکه به زودی دیپلم میگیرم. خیلی خوشحال شدم وگفتم:الحمدلله، خیلی خوبه،خب برودنبال دانشگاه.برو شرکت کن.مثل خیلی بچه های دیگه. 💎هادی گفت:اینکه اومدم باشما مشورت کنم به خاطرهمین ادامه تحصيله،حقیقتش من نمی خوام برم دانشگاه به چندعلت. اولامگه ماچقدردکترومهندس ومتخصص میخوایم.این همه فارغ التحصیل داریم، پس بهتره یه درسی روبخونم که هم به دردمن بخوره هم به دردجامعه. درثانی اگرمادکترومهندس نداشته باشیم، میتونیم ازخارج واردکنیم.امااگه امثال شهیدمطهری نداشته باشیم،بایدچیکار کنیم. تاآخرحرف هادی راخواندم.اوخیلی جدی تصمیم گرفته بودواردحوزه شود.برای همین بامن مشورت میکرد. هادی ادامه داد:بيين من مدرک دانشگاهی برایم مهم نیست.اینکه به من بگن دکتریامهندس اصلابرام ارزش نداره.من میخوام علمی روبه دست بیارم که لااقل برای اون دنیای من مفیدباشه. ازطرفی ماداریم توی مسجدوبسیج فعالیت میکنیم،هرچقدراطلاعات دینی ما کاملترباشه بهترمیتونیم بچه هاوجوان ها روارشادکنیم. 💎میدانستم که بیشتراین حرف هارا تحت تأثیرسیدعلی مصطفوی میزد. زمانی که سیدعلی زنده بوداین حرف ها راشنیده بودم.هادی هم بارهادرحوزه علمیه امام القائم(عج)به دیدن سیدعلی میرفت. ازوقتی سیدعلی ازدنیارفت،هادی انسان دیگری شد.علاقه به حوزه ی علمیه از همان زمان درهادی دیده شد. 💎حرفی نداشتم بزنم.گفتم:هادی،می دونی درسهای حوزه به مراتب ازدانشگاه سخت تره؟میدونی بعدهاگرفتاری مالی برات ایجادمیشه؟اگه به فکرپول هستی، ازفكرحوزه بیابیرون. هادی لبخندی زدوگفت:من همه شغلی روامتحان کردم.اهل کارهستم وازکارلذت میبرم. اگرمشکل مالی پیداکردم،میرم کارمی کنم.میرم یه فلافل فروشی وامی کنم! 💎خلاصه اون شب احساس کردم که هادی تحقیقاتش روانجام داده وعزمش رو برای ورودبه جمع شاگردان امام صادق جزم کرده. فرداصبح باهم به سراغ مسئول حوزه ی علمیه ی حاج ابوالفتح رفتیم. مسئول پذیرش حوزه سؤالاتی راپرسید. هادی هم گفت:23سال دارم.پایان خدمت دارم ودیپلم هم به زودی میگیرم. بعدازانجام مصاحبه به هادی گفتند:از فردادرکلاس هاشرکت کنیدتاببینیم شرایط شماچطور است. هادی باناراحتی گفت:من فرداعازم کربلا هستم.خواهش میکنم اجازه بدهیدکه... مسئول حوزه گفت:قرارنیست ازروزاول غیبت کنید. بعدازخواهش وتمنای هادی،باسفر کربلای اوموافقت شد. 🚫 @sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_بـیـسـت‌‌وسـوم تحول اساسی 💎ازمد
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ احتیاط 💎سال اول طلبگی هادی بود.یک روزبه اوگفتم:میدانی شهریه ای که یک طلبه می گیرد،ازسهم امام زمان(عج)است. باتعجب نگاهم کردوگفت:خب شنیدم، منظورت چیه؟! گفتم:بزرگان دین میگوینداگرطلبه ای درس نخواند،گرفتن پول امام زمان(عج) برای اواشکال پیدامیکند. کمی فکرکرد. بعدازآن دیگرازحوزه علمیه شهریه نگرفت!باموتورکارمیکردوهزینه های خودش راتأمین میکرد،امادیگربه سراغ سهم امام زمان(عج)نرفت. 💎هادی طلبه ای سخت کوش بود.در کنارطلبگی فعالیت های مختلف انجام میداد.اماازمهم ترین ویژگی های اودقت درحلال وحرام بود. اوبسیاراحتیاط میکرد؛زیرابزرگان راه رسیدن به کمال رادقت درحرام وحلال می دانند. اوبه نوعی راه نفوذشیطان رابسته بود. همیشه دقت میکردکه کارهایش مشکل شرعی نداشته باشد. به بیت المال بسیارحساس بود،حتی قبل ازاینکه ساکن نجف شود. 💎یادم هست گاهی درپایگاه بسیج درس می خواند،آخرشب که کاربسیج تمام میشد ازدفترپایگاه بسیج بیرون می آمد! اودرراهرو،که بیرون ازپایگاه بود،مشغول مطالعه میشد. شرایط خانه به گونه ای نبودکه بتوانددر آنجادرس بخواند.برای همین این کاررا میکرد. داخل راهرولامپ هایی داریم که شب نیز روشن است.هادی آنجادرسرمامی نشست ودرس می خواند! 💎یک باربه هادی گفتم:چرااینجادرس می خوانی؟توحق گردن این پایگاه داری، همه ی درودیواراینجاراخودتوبدون گرفتن مزدگچ کاری کردی.همه ی تزئینات اینجاکارشماست.خب بمون توی پایگاه و درس بخوان.توکه کارخلافی انجام نمیدی. هادی گفت:من این درس روبرای خودم می خوانم.درست نیست ازنوری که هزینه اش رابیت المال پرداخت میکند استفاده کنم.ازطرفی چون میدانم این لامپ هاتاصبح روشن است اینجامی مانم. 💎امابیشترین احتیاط اودرباره ی غذا بود.هرغذایی رانمیخورد.البته دستوردین نیزهمین است.برخی ازبزرگان به غذایی که تهیه میشددقت میکردند. درقرآن نیزبااین عبارت به این موضوع تأکیدشده:پس انسان بایدبه غذای خودش «واینکه ازچه راهی به دست آمده»بنگرد.* درتهران وقتی غذایی تهیه میکردیم می گفت:ازکجاآمده؟چه کسی پخته؟ وقتی میگفتیم پخت مادراست خوشحال میشد،اماغذاهای دیگرراخیلی تمایل به خوردنش نداشت. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *سوره ی عبس.آیه ی24 🚫 @sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_بـیـسـت‌وپـنـجـم یاحسین 💎میگ
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ مشقات 💎درحکایات تاریخی بارهاخوانده ام که زندگی درشهرنجف برای طلبه های علوم دینی همواره باتحمل مشقات وسختی ها همراه است. برخی هامعتقدبودندکه اگرکسی می خواهدهمنشینی بامولای متقیان امیرالمؤمنین علی داشته باشدبایداین سختی هاراتحمل کند. هادی نیزازاین قاعده مستثنانبود.وقتی به نجف رفت،حدودیک سال ونیم آنجاماند. تابستان1392وماه رمضان بودکه به ایران بازگشت.مدتی پیش مابودوازحال و هوای نجف میگفت. همان ایام یک شب توی مسجداورادیدم. مشغول صحبت شدیم.هادی ماجرای اقامتش رابرای مااینگونه تعریف کرد: 💎من وقتی واردنجف شدم نه آنچنان پولی داشتم ونه کسی رامیشناختم کمی زندگی برای من سخت بود. دوست من فقط توانست برنامه ی حضور من رادرنجف هماهنگ کند.روزاول پای درس برخی اساتیدرفتم.نمازمغرب رادر حرم خواندم وآمدم بیرون. کمی درخیابان های نجف دورزدم.کسی آشنانبود.برگشتم وحوالی حرم،جایی که برای مردم فرش پهن شده بود،خوابیدم! 💎روزبعدکمی نان خریدم وغذای آن روز من همین نان شد.پای درس اساتیدرفتم و توانستم چنداستادخوب پیداکنم. مشکل دیگرمن این بودکه هنوزبه خوبی تسلط به زبان عربی نداشتم.بایدبیشتر تلاش میکردم تااین مشکلات رابرطرف کنم. چندروزکارمن این بودکه نان یابیسکویت میخوردم ودرکلاس های درس حاضرمی شدم. شب هارانیزدرمحوطه ی اطراف حرم می خوابیدم.حتی یک باردریکی ازکوچه های نجف روی زمین خوابیدم! سختی هاومشقات خیلی به من فشارمی آورد.امازندگی درکنارمولابسیارلذت بخش بود. کم کم پول من برای خریدنان هم تمام شد!حتی یک روزکمی نان خشک پیدا کردم وداخل لیوان آب زدم وخوردم. 💎زندگی بیشتربه من فشارآورد.نمی دانستم چه کنم.تااینکه یک بارواردحرم مولای متقیان شدم وگفتم: آقاجان من برای تکمیل دین خودم به محضرشماآمدم،امیدوارم لیاقت زندگی در کنارشماراداشته باشم.ان شاءالله آنطور که خودتان میدانیدمشکل من نیزبرطرف شود. مدتی نگذشت که بالطف خدایکی از مسئولان سپاه بدررا،که ازمتولیان یک مؤسسه ی اسلامی درنجف بود،ديدم. ایشان وقتی فهمیدمن ازبسیجیان تهران بودم خیلی به من لطف کرد.بعدهم یک منزل مسکونی بزرگ وقدیمی دراختیارمن قرارداد. شرایط یک باره برای من آسان شد.بعد هم به عنوان طلبه درحوزه ی نجف پذیرفته شدم. همه ی اینهاچیزی نبودجزلطف خودآقا امیرالمؤمنین. 💎هرچندخانه ای که دراختيارمن بود، قدیمی وبزرگ بود،من هم درآنجاتنها بودم. خیلی هاجرئت نمیکردنددراین خانه ی تاریک وقدیمی زندگی کنند،امابرای من که جایی نداشتم وشب های بسیاری در کوچه وخیابان خوابیده بودم محل خوبی بود.. هادی حدوددوماه پیش مادرتهران بود.یادم هست روزهای آخر خیلی دلش برای نجف تنگ شده بود. انگاراوراازبهشت بیرون کرده اند. کارهایش راانجام دادوبعدازسفرمشهد، آماده ی بازگشت به نجف شد. بعدازآن به قدری به شهرنجف وابسته شد که میگفت:وقتی به زیارت کربلامیروم، نمیتوانم زیادبمانم وسریع برمیگردم نجف. 🚫 @sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_بـیـسـت‌وشـشـم مشقات 💎درحکا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ ساکن نجف 💎میگفت:آدمی که ساکن نجف شده نمیتواندجای دیگری برود.شمانمیدانید زندگی درکنارمولاچه لذتی دارد. هادی آنچنان اززندگی درنجف میگفت که مافکرمیکردیم دربهترین هتل هااقامت دارد! امالذتی که به آن اشاره میکردچیزدیگری بود.هادی آنچنان غرق درمعنويات نجف شده بودکه نمیتوانست چندروززندگی در تهران راتحمل کند. درمدتی که تهران بوددرمسجد وپایگاه بسیج حضورمی یافت.هنگام حضوردر تهران احساس راحتی نمیکرد. 💎یک بارپرسیدم ازچیزی ناراحتی!؟ چرااین قدرگرفته ای؟ گفت:خیلی ازوضعیت حجاب خانم ها توی تهران ناراحتم.وقتی آدم توی کوچه راه میره،نمیتونه سرش روبالابگیره. بعدگفت:یه نگاه حرام آدم روخیلی عقب می اندازه.امادرنجف این مسائل نیست. شرایط برای زندگی معنوی خیلی مهیاست. هادی راکه میدیدم،یادبسیجی های دوران جنگ می افتادم.آنهاهم وقتی ازجبهه بر میگشتند،علاقه ای به ماندن درشهر نداشتند.می خواستنددوباره به جبهه بر گردند. 💎البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالاقابل گفتن نیست! خوب به یاددارم اززمانی که هادی درنجف ساکن شد،به اعمال ورفتارش خیلی دقت میکرد. شروع کرده بودبرخی ریاضت های شرعی راانجام میداد.مراقب بودکه کارهای مکروه نیزانجام ندهد. وقتی درنجف ساکن بود،بیشترشبهای جمعه باماتماس میگرفت.امادرماه های آخرخیلی تماسش راکم کرد.عقیده ی من این است که ایشان میخواست خودرااز تعلقات دنیا جداکند. شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. می خواست دلبستگی به دنیا نداشته باشد. میگفت شماره راعوض کردم که رفقا تماس نگیرند.میخواهم ازحال وهوای اینجاخارج نشوم. 💎خواهرش میگفت:هادی برای اینکه ماناراحت نشویم هیچ وقت نمیگفت در نجف سختی کشیده،همیشه طوری برای ماازاوضاعش تعریف میکردکه انگار هیچ مشکلی ندارد. فقط ازلذت حضور درنجف ومعنویات آنجا میگفت.آرزومیکردکه روزی همه باهم به نجف برویم. یک باردرخانه ازماپرسید: چطورباید ماکارونی درست کنم؟ماهم یادش دادیم طوری به مانشان دادکه آنجاخیلی راحت است،فقط مانده که برای دوستان طلبه اش ماکارونی درست کند. 💎شرایطش رابه گونه ای توضیح می دادکه خیال ماراحت باشد.همیشه اوضاع درس خواندن وطلبگی اش رادرنجف آرام توصیف میکرد.وقتی به تهران می آمد، آن قدردلش برای نجف تنگ میشدوبرای بازگشت لحظه شماری میکردکه تعجب میکردیم. فکرهم نمیکردیم آنجاشرایط سختی داشته باشد. هادی آنقدرزندگی درنجف رادوست داشت که میگفت:بیایید همه برویم آنجازندگی کنیم.آنجابه آدم آرامش واقعی میدهد. میگفت:قلب آدم درنجف یک جوردیگرمی شود. 💎بعضی وقت هازنگ میزدمیگفت حرم هستم،گوشی رانگه میداشت تابه حضرت علی سلام بدهیم. اوطوری باماحرف میزدکه دلواپسی های مابرطرف وخیالمان آسوده میشد.اصلا فکرنمیکردیم شرایط هادی به گونه ای باشدکه سختی بکشد. فکرمیکردم هادی چندسال دیگرمی آید ایران ومابایک طلبه بالباس روحانیت مواجه میشویم،باهمان محاسن ولبخند همیشگی اش. 🚫 @sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_بـیـسـت‌وهـفـتـم ساکن نجف 💎می
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ اهانت به رهبر 💎اززمانی که به عراق رفت ودرنجف ساکن شد،نگرش خاصی به موضوع ولایت فقیه پیداکرد. به ماکه درتهران بودیم میگفت:شمامانندیک ماهی که قدر آب رانمیداند،قدرولایت فقیه رانمی دانید.مشکل کاردراینجانبودبحث ولایت فقیه است.لذاآمریکابرگُرده ی این مردم سواراست وهرطورمیخواهدعمل میکند. خوب یادم هست که ارادت هادی به ولی فقیه بسیاربیشترازقبل شده بود.هربارکه می آمد،پوسترهای مقام معظم رهبری را تهیه میکردوباخودش به نجف میبرد. دراتاق شخصی اوهم دوتصویربزرگ روی دیواربود.تصویرمقام معظم رهبری ودرزیر آن پوسترشهید ابراهیم هادی. 💎هادی درآخرین سفری که به تهران داشت ماجرای عجیبی راتعریف کرد.اوبه نفوذبرخی ازعمامه های انگلیسی وافراد ساده لوحی که ازدشمنان اسلام پول می گیرندتاتفرقه ایجادکننداشاره کردوادامه داد:مدتی قبل شخصی می آمدنجف وبه جای ارشادطلبه هاو...تنهاکارش این شده بودکه به مقام معظم رهبری اهانت کند! اوانگاروظیفه داشت تاهمه ی مشکلات امت اسلامی رابه گردن ایشان بیندازد. من یکی دوبارتحمل کردم وچیزی نگفتم. 💎بعدهم به جهت امربه معروف چند کلامی باایشان صحبت کردم واوراتوجیه کردم،اماانگاراین آقانمیخواست چیزی بشنود!فقط همان جملاتی که اربابانش برای اودیکته کرده بودندتکرارمیکرد! من درباره ی خیانت های آمریکاو انگلیس،به خصوص درعراق برای اوسند آوردم امااوقبول نمیکرد! روزبعدوباردیگراین آقاشروع به صحبت کرد.دوباره مشغول اهانت شد،نمی دانستم چه کنم. گفتم حالا دیگروظیفه ی من این است که بااین آقابرخوردکنم،چون اوذهن طلبه هارانسبت به حضرت آقاخراب میکند. 💎استخاره کردم بااین نیت که می خواهم این آقاراخوب بزنم،آیاخوب است یانه؟خیلی خوب آمد. وقتی که مثل همیشه شروع کردبه حضرت آقااهانت کند،ازجابلندشدم حسابی اورازدم.طوری بااوبرخوردکردم که دیگرپیدایش نشد.ازآنجایی که من هیچ گاه باهیچ کس بحثی نداشتم وهمیشه با طلبه هامشغول درس بودم وسرم به کار خودم بود.بعدازاین اتفاق،این موضوع برای همه عجیب به نظرآمد. 💎هرکس من رامیدیدمیگفت:شیخ هادی ما شماراتابه حال اینگونه ندیده بودیم.شما که اصلااهل دعواودرگیری نیستی؟چه شد که این قدر عصبانی شدی؟مگرچه اهانتی به شماکرده بود؟ من هم برای آنهاازبحث تفرقه وکارهایی که برخی عالم نماهابرای ضربه زدن به اسلام استفاده میکنندگفتم.برای آنها شرح دادم که چندین شبکه ی ماهواره ای وابسته به یک عالم درکشورانگلیس فعال است وتنهاکاری که میکندایجاد وهن نسبت به شیعه وتفرقه بین فرقه های اسلامی است. 🚫 @sheeau_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_بـیـسـت‌وهـشـتـم اهانت به رهبر
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ اسلام اصیل اززبان محمدحسین طاهری 💎مؤسسه ای درنجف بودبه نام اسلام اصیل که مشغول کارچاپ وتکثیرجزوات و کتاب بود.من بااینکه متولدقم بودم اما ساکن نجف شده ودراین مؤسسه کارمی کردم. اولین بارهادی ذوالفقاری رادراین مؤسسه دیدم.پسربسیارباادب وشوخ وخنده رویی بود. اودرمؤسسه کارمیکردوهمان جازندگی و استراحت میکرد.طلبه بودودرمدرسه کاشف الغطا درس میخواند. 💎من ماشین داشتم.یک روزپنج شنبه راهی کربلابودم که هادی گفت:داری میری کربلا؟ گفتم:آره،من هرشب جمعه باچندتااز رفیق هامیریم،راستی جاداریم،تونمی خوای بیای؟ گفت:جدی میگی؟من آرزوداشتم بتونم هرشب جمعه برم کربلا. ساعتی بعدباهم راهی شدیم.ماتوی راه با رفقامیگفتیم ومیخندیدیم،شوخی می کردیم،سربه سرهم میگذاشتیم اماهادی ساکت بود. بعداعتراض کردوگفت:ماداریم برای زیارت کربلامیریم.بسه،این قدرشوخی نکنید. اومیگفت،اماماگوش نمیکردیم.برای همین رویش راازمابرگرداندوبیرون جاده رانگاه میکرد. 💎به کربلاکه رسیدیم،ماباهم به زیارت رفتیم. اماهادی میگفت:اینجاجای زیارت دسته جمعی نیست.هرکی بایدتنهابره وتوحال خودش باشه،ماهم به اومحل نمی گذاشتیم وکارخودمان رامیکردیم! درمسیربرگشت،بازهمان روال راداشتیم. شوخی میکردیم ومیخندیدیم. هادی میگفت:من دیگرباشما نمی آیم، شماقدرزیارت امام حسین آن هم شب جمعه رانمی دانید. امادوباره هفته ی بعدکه به شب جمعه می رسیدازمن میپرسید؟کی میری کربلا؟ 💎هادی گذرنامه ی معتبرنداشت، برای همین،تنهارفتن برایش خطرناک بود.دوباره بامامی آمدوبرمی گشت. امابعدازچندهفته ی دیگربه شوخی های ماتوجهی نداشت.اوبرای خودش مشغول ذکرودعابود.توی کربلاهم ازماجدامیشد. خودش بودوآقااباعبدالله. بعدهم سرساعتی که معین میکردیم می آمدکنار ماشین.روزهای خوبی بود.هادی غیرمستقیم خیلی چیزهابه مایادداد. 💎یادم هست هادی خیلی آدم ساده و خاکی بود.درآن ایام بادوچرخه ازمحل مؤسسه به حوزه ی علمیه میرفت.برای همین ازاوایرادگرفته بودند. میگفت:برای من مهم نیست که چه میگویند.مهم درس خواندن وحضوردرکنار مولا علی است. مدتی که گذشت ازکاردرمؤسسه بیرون آمد!حسابی مشغول درس شد.عصرهاهم برای مردم مستحق به صورت رایگان کار میکرد. 💎به من گفت:میخوام لوله کشی یاد بگیرم!خیلی ازاین مردم نجف به آب لوله کشی احتیاج دارندوپول ندارند. رفت پیش یکی ازدوستان وکارلوله کشی های جدیدبادستگاه حرارتی رایادگرفت. آنچه راکه برای لوله کشی احتیاج بوداز ایران تهیه کرد.حالاشده بودیک طلبه ی لوله کش! 💎یادم هست دیگرشهریه ی طلبگی نمی گرفت.اوزندگی زاهدانه ای راآغازکرده بود. یک بارازاوپرسیدم:توکه شهریه نمی گیری،برای کارهم مزدنمی گیری،پس برای غذاچه میکنی؟ گفت:بیشترروزهای خودم راباچای و بیسکویت میگذرانم! بااین حال،روز به روزحالات معنوی او بهترمیشد.از آن طلبه هایی بودکه به فکرتهذیب نفس وعمل به دستورات دین هستند. 🚫 @sheeay_heydar
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت_بـیـسـت‌ونـهـم اسلام اصیل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ شروع بحران اززبان محمدحسین طاهری 💎بااینکه هادی ازمؤسسه ی اسلام اصیل بیرون آمده بود،امابرای زیارت کربلا درشبهای جمعه به سراغ ما می آمد وباهم بودیم. درآنجا درباره ی مسائل روزو ...صحبت داشتیم واوهم نظراتش رامیگفت. باشروع بحران داعش مؤسسه به پایگاه حشدالشعبی برای جذب نیروتبدیل شد. هادی راچندباردرمؤسسه دیدم.میخواست برای نبردبه مناطق درگیراعزام شود.اما بااعزام اومخالفت شد. یک باربه اوگفتم:بایدسیدراببینی،اوهمه کاره است.اگرتأییدکند،برای توکارت صادرمیکنندواعزام می شوی. 💎البته هادی سال قبل هم سراغ سید رفته بود.آن موقع میخواست به سوریه اعزام شودامانشد. سیدبه اوگفته بود:تومهمان مردم عراق هستی وامکان اعزام به سوریه را نداری. امااین بارخیلی به سیداصرارکرد.اوبه جهت فعالیت های هنری درزمینه ی عکس وفیلم،ازسیدخواست تابه عنوان تصویربردارباگروه حشدالشعبی اعزام شود. سیدبااین شرط که هادی،فقط حماسه رزمندگان راثبت کندموافقت کرد. قرارشدیک بارباسیدبه منطقه برود.البته منطقه ای که درگیری مستقیم درآنجا وجود نداشت. 💎هادی سرازپانمی شناخت.کارت ویژه ی رزمندگان حشدالشعبی رادریافت کردو باسیدبه منطقه اعزام شد. همانطور که حدس میزدم هادی بایک بار حضوردرمیان رزمندگان حسابی دردل همه نفوذکرد. ازهمه بیشترسیداوراشناخت.ایشان احساس کرده بودکه هادی مثل بسیجی های زمان جنگ بسیارشجاع وبسیار معنوی است،واین همان چیزی بودکه باعث تأثیرگذاری بررزمندگان عراقی میشد. بعداز آن برای اعزام به سامراانتخاب شد. هادی به همراه چندتن ازدوستان ماراهی شد. من هم میخواستم باآنها بروم امااستخاره کردم وخوب نیامد! 💎یادم هست یک باربه اوزنگ زدم و گفتم:فلان شخص که همراه شماآمده یک نیروی ساده است،تاحالاباکسی دعوا نکرده چه برسدبه جنگیدن،مواظب او باش. هادی هم گفت:اتفاقااین شخصی که از اوصحبت میکنی دل شیردارد.اوراننده است وکمتردرگیرکارنظامی میشود،امادر کارعملیاتی خیلی مهارت دارد. بعدازیک ماه هادی ودوستان رزمنده به نجف برگشتند.ازدوستانم درباره ی هادی سؤال کردم.پرسیدم:هادی چطور بود؟ همه ی دوستان من ازاوتعریف میکردند؛ ازشجاعت،ازافتادگی،اززرنگی،ازایمان و تقواو... همه ازاوتعریف میکردند.هرکس به نوعی اوراالگوی خودش قرارداده بود. 💎نمازشبهاوعبادت های هادی حال و هوای جبهه های نبردرزمندگان ایران با صدامیان بعثی رابرای بقیه ی رزمندگان تداعی میکرد. هادی دوباره راهی مناطق عملیاتی شد. دیگراوراکمتر میدیدم.چندبارهم تماس گرفتم که جواب نداد. مدتی گذشت ومن باچندتن ازدوستان برای زیارت راهی ایران وشهرقم شدیم. یادم هست توی قم بودم که یکی از دوستانم گفت:خبر داری رفیقت،همون هادی که بامامی آمدکربلاشهید شده؟ گفتم:چی میگی؟سریع رفتم سراغ اینترنت.بعدازکمی جست وجومتوجه شدم که هادی به آنچه لایقش بودرسید. 🚫 @sheeay_heydar