شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #پسـرڪ_فـلافـل_فـروش #پـارت‌‌‌پـنـجـاه پرواز 💎شکست ها
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ توفیق شهادت اززبان محمدرضاناجی 💎قراربودبرای تصویربرداری به هادی و دوستان ملحق شویم.روزیکشنبه نتوانستم به سامرابروم.هرچقدرهم باهادی تماس گرفتم تماس برقرارنمیشد. تااینکه فردایکی ازدوستان ازسامرا برگشت. سلام کردم وگفتم:چه خبرازبچه ها؟گفت:برای شیخ هادی دعاکن. 💎ترسیدم وگفتم:چرا؟مگه زخمی شده؟ دوست من بدون مکث گفت:نه شهید شده. همان جاشوکه شدم ونشستم.خیلی حال وروزمن به هم ریخت.نمیدانستم چه بگویم. آنقدرحالم خراب شدکه حتی‌نتوانستم بپرسم چطورشهیدشده. برای ساعاتی فقط فکرهادی بودم.یاد صحبت های آخرش.من شک نداشتم هادی ازشهادت خودش خبرداشت. 💎به دوستم گفتم:شیخ هادی به عشقش رسید.اوعاشق شهادت بود. بعدحرف ازنحوه ی شهادت شد. اوگفت:که در جریان یک انفجارانتحاری در شمال سامرا،پیکرهادی ازبین رفته و ظاهراًچیزی ازاونمانده! روزبعددوربین هادی راآوردند.همین که دوربین رادیدیم همه شوکه شدیم! لنزدوربین پرازآب شده وخوددوربین هم کاملامنهدم شده بود.بادیدن این صحنه حتی کسانی که هادی رانمی شناختند، فهمیدندکه چه انفجارمهیبی رخ داده. 💎ازطرفی همه ی دوستان مابه دنبال پیکرشیخ هادی بودند.ازهرکسی که درآن محوربودوسؤال میکردیم،نمیدانست ومی گفت:تاآخرین لحظه که به یادمامی آید، هادی مشغول تهیه ی عکس وفیلم بود. حتی ازلودرانتحاری که به سمت روستا آمدعکس گرفت. من خیلی ناراحت بودم.یادآخرین شبی افتادم که باهادی بودم.هادی به خودش اشاره کردوبه من گفت: برادرت دریک انفجارتکه تکه میشه!اگر چیزی پیداکردید،درنزدیک ترین نقطه به حرم امام علی‌دفنش کنید. 💎نمیدانستم برای هادی چه بایدکرد. شنیدم که خانواده ی اوهم ازایران راهی شده اندتابرای مراسم اوبه نجف بیایند. سه روزازشهادت هادی گذشته بود.من یقین داشتم حتی شده قسمتی ازپیکر هادی پیدامیشود؛چون اوبرای خودش قبر آماده کرده بود. همان روزیکی ازدوستان خبرداددرفرودگاه نظامی شهرالمثنی،یک کامیون یخچال دار مخصوص حمل پیکرشهداقراردارد.پیکر بیشتراین شهداازسامرا آمده. 💎درمیان آنهایک جنازه وجودداردکه سالم است اماگمنام!اوهیچ مشخصه ای ندارد،فقط دردست راست اودوانگشتر عقیق است. تااین راگفت یک باره به یادهادی افتادم.با سیدودیگرفرماندهان صحبت کردم.همان روزرفتم وکامیون پیکرشهدارادیدم. خودش بود.اولین شهیدشیخ هادی بودکه آرام خوابیده بود.صورتش کمی سوخته بود اماکاملاواضح بودکه هادی است؛دوست صمیمی من. 💎بالای سرهادی نشستم وزارزارگریه کردم.یادروزی افتادم که باهم ازسامرابه بغدادبرمی گشتیم. هادی میگفت برای شهادت بایدازخیلی چیزهاگذشت.ازبرخی گناهان فاصله گرفت و... بعدبه من گفت:وضعیت حجاب دربغداد چطوره؟ گفتم:خوب نیست،مثل تهران. گفت:باید چشم راازنامحرم حفظ کردتا توفيق شهادت راازدست ندهیم.بعد چفیه اش راانداخت روی سروصورتش. درکل مدتی که دربغداد بودیم همینطور بود.تااینکه ازشهرخارج شدیم وراهی نجف شدیم. 🚫 @sheeay_heydar