📚افطار تنهایی با پدر و مادر مادرش زولبیا دوست داشت و پدرش بامیه … نیم کیلو بامیه خرید و نیم کیلو زولبیا و رفت خانه، کلید انداخت، در را باز کرد و رفت سمت آشپزخانه و وسایل سفره افطار را آماده کرد، همه چیز را سر جایش گذاشت … زولبیا، بامیه، پنیر، نان، سبزی و گردو … نشست سر سفره، دو قاب عکس را آورد ! یکی کنار زولبیا و دیگری کنار بامیه… 📚داستانڪ📚 بهترین ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk