ما بزرگشدهی صفهای سخت نان و شیر و نفتیم بزرگشده صف شعارهای_ برقرفت. ما بزرگشدهی خودکارهای لای انگشت و انگشتان لای مشتیم. ما یک مشت سیاهلشکر بودیم در لشکر پرفتنهی شما. ما بزرگشدهی صف صبحگاههای ظالمانه و درسهای ناشیانهایم. شما اسم ما دانش آموزهای ترسیده از صفر دوگوش را گذاشتید «مردم همیشه در صحنه». شما با افتخارات ما سرتان را بالا نگه داشتید. ما مظلوم نبودیم ولی در روضههای شبانهروزی بیقدر برای مظلومها گریه کردیم تا شما راحتطلبانه پرچم ظلمتان را بالاتر ببرید.
در کلاس حرفهوفن دهان ما را ارّه کردید. در کلاس علوم ما را در علم عقبمانده نگهداشتید و در کلاس تعلیمات اجتماعی باز از صف و امرهم شورای بینهم و شورای بینگهبان گفتید. این قصهی جهلپراکنی شما سر دراز دارد.
فکر نکنید ما شستشوی مغزی شدهایم. ما همیشه بعد از تحمل زشتیهای تند شما چشمانمان را شستیم و به ترانه و صبر پناه بردیم.
ما بزرگشدهی توهینهای کوچک کنندهی شماییم.
آقایان چاکر آقایان! آقایان آدمکش! بالاخره یک روز ما از این زندان بزرگ شما بیرون میآییم. از آب و شراب و آزادی سیراب میشویم و شما را با خشم شب از خواب بیدار میکنیم تا کمی شما به جای ما در صف سخت زندانهای بیملاقاتی بایستید.
آن روز تمام رادیوها روی موج رهاییاند . آن روز تمام دانشآموزان روی تختهسیاهها مینویسند:
ما سرخوشان مست دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جام بادهایم
جلال حاجی زاده
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk