🌸🍃🌸🍃 بایزید بسطامی را شاگردش برای غذا به خانه اش دعوت کرد، وقتی به خانه اش رسید، گفت: استاد ببخش غذا حاضر نیست برو ساعتی بعد بیا. بایزید به سمت خانه خود برگشت. بایزید نزدیک خانه خود رسید،شاگردش دنبالش دوید و گفت: غذا حاضر شد تشریف بیاورید. وقتی در خانه شاگرد رسید ، شاگرد باز عذر استاد خواست. بایزید باز سر به زیر انداخت و رفت. شاگرد پی استاد دوید و گفت: ای استاد، واقعا انسان صبوری هستید صبوری شما را می ستایم. و در صبر شما کسی به عمرم ندیده ام. بایزید خندید و گفت: سگ را نیز اگر برای طعام بخوانند بیاید و اگر برانند برود. مرا به صفت سگان ستایش نکن. ( تواضع خاص) اگر برای ثوابی که خیری در آن بر من نبود، مرا چنین می کردی و صبر می کردم ستایش کن. این که خوردن بود و خیر شکم ونفس 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk