🏴 اشعار ________ @shere_aeini گویا ستون از خیمه گاه ناخدا رفت آن دم که سقّای حرم، صاحب لوا رفت وقتی خبر آمد علَم از دستش افتاد... زینب همان دَم تا تَه این ماجرا رفت در بین زنها حرف چادر بود و معجر وقتی رمق از جسم سردار وفا رفت از داغ او ، شد قامت مولا خمیده در نزد دشمن پشت او تا انحنا رفت تیغ بلا دستان ساقی را جدا کرد.. دیگر نگویم تا کجا این ماجرا رفت باران تیر از سمت دشمن شد روانه تیری به مشکش آمد و.. گویا قُوا رفت یک نانجیبی ، با عمود آهنین زد تا عرش اعلا ناله ی اَدرک اَخا رفت وقتی عمود خیمه را بابا کشیدی... اشک از دو چشم عمّه هایم بی صدا رفت زان پس که رفتی ای علمدارم ابوالفضل.. اندر اسارت زینب درد آشنا رفت باور ندارد مادرت این ماجرا را.. تا پیشواز کاروان ، آن بینوا رفت قربان دستانت که مشکل می گشاید حتی مسیحی تا حرم بهر شفا رفت 🔸شاعر: _________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini