تو آن هستی که چشمانم،تو را دید و پسندیدت
منم آنکس که شیدا شد،از آن وقتی تو را دیدت
تو خاتونِ گلاب و گل،خداوندِ ریاحینی
من آنم کز هزاران گل، جدایت کرد و بوئیدت
به وقتِ بیقراریها و یا دل ناگرانیها
دلم سنگِ صبورت شد،نوازش کرد و بوسیدت
همانندِ دلِ دریا تلاطم میکنی؛ اما
دلِ این صخرهی سنگی،دوام آورد و بخشیدت
به حدی دوستت دارم که میدانم خدا روزی
سوالش از تو این باشد،چه کردی او پرستیدت
رسیده ساعت صفر و نیازم گشته دیدارت
تو آن هستی که چشمانم، تورا دید و پسندیدت
- حسین فروتن |
شعرهای درگوشی