مرا ببر به سرزمین شعرها به سرزمین شورها مرا ببر به مشعلِ بلندِ شکوفه‌ها مرا مهمان آواز قناری کن مرا به اتاق آبی سهراب دعوت نما به باغ توحید سنایی ببر هم کاسهٔ عطّارم کن همسایهٔ فردوسی دلم را با خیال خواجو به وجد آور با غزل‌های حافظ پرواز ده با سماع مولانا به سماوات کشان و با عاشقانه‌های سعدی عاشقم کن مرا به سرزمین شعرها ببر به قلّهٔ بلند آرزوها به دیدار بنفشه‌های پریشان در دشتِ شمال من ترانه می‌خواهم ؛ یک فنجان رباعی یک کاسه سه گانی از تازه‌های شاعرانِ نوپرداز در آغازِ فصلِ سرد من رنج‌هایم ، فقط با جریان شعر می‌ریزد و بارور خواهم شد وقتی که جویبارِ غزل از چشمه ساران زلال جاری می‌گردد. مرا ببر به سرزمین شعرها تعلّل نکن من فروغ می‌خواهم من دست‌هایم را جای او در باغچه می‌کارم سبز خواهد شد خوشه خواهد بست می‌دانم ، می‌دانم مرا ببر به سرزمین شعرها در کوچه باغهای نیشابور مرا با حلق اسماعیل همصدا کن دلم تولّدِ دیگر می‌خواهد دلم دری به خانه خورشید پرواز در آسمان شعر سفر به فطرت گلسنگ؛ دلم ارغنون ، آینه‌های ناگهان، باغ آینه دلم آینه در آینه می‌خواهد. من از وغ وغ ساهاب، سیرم مرا به شهرِ شعر قیصر ببر مرا به کلبهٔ نیما در یوش مرا با شهریار آشنا کن حتّی اگر نشد مرا با بچّه‌های ریش‌دار ... ولی نه! بیا مرا به سرزمین شعرها ببر.