کتاب ، کتاب ، کتاب
دوباره کتاب
و باز هم
کتاب
کمی بیا
به کلبهٔ کوچکِ ما هم سری بزن
نگو
کلاس دارم
کتابم هنوز تمام نشده است!
بیا
دفترِ مشقم را تماشا کن
ردِّ پای اشکِ مرا ببین
هر واژه را
به عشقت هشت بار نوشتم
وقتی ؛
هشت سال به تو عشق ورزیدم
وقتی ؛
تو را از امامِ هشتم طلب کردهام .
بیا
کنارم بنشین
و مرا مهمانِ چشمانِ قشنگت کن
برایم شعر بگو
غزل بخوان
و من عاشقانه زلفهای زیبای تو را با انگشتانم شانه کنم .
بیا
من دیگر از کتاب خستهام
من
نفسهای گرم تو را میخواهم
صدای سینه تو را
همین و بس
# محمدرضا _ فتحی