خـدا کـنـد کـه مـرا، نـاگـهان رهـا نکـنی بمـان که قلب مرا، از خودم جـدا نکـنی مـن از نگـاه حسـودان شهـر مـی تـرسم به اسـم کوچکم اینجا، مـرا صـدا نکـنی و مـن تـو را به دلـم قـول داده ام لـطفا بمـان که‌حرف مرا پیش دل دو تا نکـنی ازین زمین فقط اینجا برای من امن‌ست به نـام عـشق در این شهـر ، کودتا نکـنی گمان کنم که قراراست ما به هم برسیم اگــر  معـامـلـه ای ، تـازه بـا خــدا نکـنی