آه از سینه ی زمین برخاست
خبر داغ کوه سنگین بود
مه تمامی قریه را برداشت
در دهان ها امید و آمین بود
سبز پوشید ورزقان امروز
تا که هم جامه با شما باشد
ابر تا صبح بی قرار گریست
روی خاکی که سرد و خونین بود
و در آغوش می گرفت آرام
جنگلی بالگرد زخمی را
سرد شد آتش تو ابراهیم
نه مگر رسم عاشقی این بود؟
و در آغوش می گرفت آرام
خاک با روی باز مردی را
آنکه با خلق و خوی خوب خودش
خالق عشق ، خادم دین بود
سوخت ما را و دود بر میخاست
خبرت از نهاد پیر و جوان
شعله در سینه هایمان می ریخت
آتشی که درون کابین بود
کوه سجاده تو شد سید!
خواندی آنجا نماز آخر را
وه عجب مقصدی! عجب روزی
سرنوشت تو تلخ و شیرین بود.
با توام ای شهید کشور عشق!
مرد شهر شهادت و خورشید!
قدس آزاد می شود روزی
نیمی از درد تو فلسطین بود
دل نبستی به خاک و کوچیدی
تا پرستوی آسمان باشی
جایگاه بلند این دنیا
در نگاه تو پست و پایین بود
#حسین_سیدبر
#شهید_جمهور