معرفی مرحوم حاج محسن عسکری ، شهر
#تبریز :
2️⃣قسمت دوم :
🌿بزرگترین رویداد زندگی مرحوم حاج محسن عسکری از زبان خودش
«وقتی به تهران آمدم، یک روز در حالی که خیلی خسته شده بودم در خیابانهای تهران از این طرف به آن طرف میرفتم و راه را گم کرده بودم. گذرم به هیأت آذریبایجانی ها افتاد. آنجا بود که با حاج رسول آشنا شدم و رسم عاشقی را آموختم. او یکی از عاشقان و شیفتگان حسینی و واقعاً دیوانه امام حسین علیه السلام بود. وقتی او به گریه میافتاد، انگار چهرهاش و شکل صورت او را به دیوانگی و عاشقی امام حسین علیه السلام نقش میبستند.»
«اگر گاهی کسی او را بهطور مثال در روزهای تاسوعا و عاشورا میدید که با مشت بر سرش میزد برایش زننده نبود. او هر کاری را که در عزاداریها انجام میداد، برای کوچک و بزرگ و زن و مرد و پیر و جوان گریهآور بود؛ حتی اگر کسی تا آن موقع برای امام حسین علیه السلام اشکی نریخته بود، زمانی که حاج رسول را در حال گریه و ناله میدید به گریه میافتاد.»
ــــــ
همه افرادی که مثل حاج محسن ضجهها و حالتهای عاشقانه رسول ترک را دیدهاند بهمحض شنیدن نام او به یاد آقا و مولای رسول ترک، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام میافتند. حاج محسن با یادآوری نام دوستش در حالی که حس عجیبی در وجودش مینشیند، میخواند: «عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست/ تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست/ اجزای وجودم همگی دوست گرفت/ نامی است ز من بر من و باقی همه اوست»
🌱به حرفها توجه نکن
این پیرغلام اهلبیت علیه السلام با بیان اینکه اگر چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن باشد آنچه در مجالس امام حسین علیه السلام هست همه معادلات زندگی افراد را تغییر میدهد و سامان میدهد صدایش به لرزه میافتد و میگوید: «خوب یادم میآید یکی از افرادی که در زمان طاغوت همیشه به هیأت میآمد، سرهنگ آقا صفی بود. با اینکه همیشه لباسهای مرتب و به روز تن میکرد، ولی با لباس فرم به مجالس روزهای جمعه میآمد. خیلی دوست داشتم دلیلش را بدانم اما جرأت نمیکردم بپرسم. زمانی خیلی بار انتقادات از ایراد گرفتن شاعران و مداحان هیأتهای تبریز روی من بود. یک روز سرهنگ جلوی مرا گرفت و گفت: میدانی چرا من با این لباس نظامی و رسمی به هیأت امام حسین علیه السلام میآیم؟ من که مدتها این سؤال در سرم بود، گفتم: بفرمائید چرا؟ دستش را بر شانه گذاشت و گفت: به این دلیل که همه بدانند در دستگاه امام حسین علیه السلام اگر سرهنگ هم باشی سربازی بیش نیستی و باید نوکری کنی. بارها دیدهای که من با این لباس، دیگ غذا را جابهجا میکنم. حتی کفشداری هیأت را میکنم. میدانی چقدر بابت این کارهایم مرا از طرف ارتش بازخواست کردهاند؟ شاید بهاندازه موهای سرت؛ ولی باور کن هر بار دستشان به گرد پایم هم نمیرسد. چون به اهلبیت علیه السلام چسبیدهام. اگر دستت میاندازند که ایرادشان را میگیری تا مجلس امام حسین علیه السلام پربار شود غصه نخور؛ برو مداح شو و خودت بخوان. درسات را بخوان. چه عیبی دارد در دستگاه امام حسین علیه السلام مهندسی نوکر باشد.»
🍀وقتی مداح شدم
وقتی انسان در مسیر درست حرکت کند بهجایی میرسد که چارهای جز تسلیم شدن ندارد. این پیرغلام اهلبیت علیه السلام در حالی که دستانش را به نشانه تسلیم بالا میبرد، میگوید: «اینجا بود که تصمیم گرفتم مداحی را شروع کنم و تحصیلاتم را تا جایی که میتوانم ادامه دهم. اوایل که شروع به خواندن کردم، صدایم گیرایی نداشت. مجلس خرابکن بودم. یک روز یکی از کفش جفتکنهای هیأت به من گفت: فلانی تو مجلس را خراب میکنی؛ از این هفته دیگر خودت نیا. چون همه به من میگویند که بگو این آقا دیگر نیاید. آن موقع از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شدم و دلم شکست. در آن حال به حضرت زهرا (س) متوسل شدم تا عنایتی کنند.»
حاج محسن نرم نرم ادامه میدهد: «آقای ذهنیزاده از شاعران خوب تبریز در جلسه ما میخواند. یک روز که ایشان سرماخوردگی عجیبی داشت به ایشان پیشنهاد کردند که بخواند. گفت که مریض است و نمیتواند بخواند. گفتند یک چهار خطی بخواند. ایشان با همان حال بیمار و میان سرفههایش خواند. مجلس تقریباً گرفت. آنجا بود که با خودم گفتم این میتواند نوعی سبک باشد. چرا من اینجوری نخوانم. حالا که صدا ندارم. الآن خیلی افراد هستند که عین من میخوانند. بعد از اینکه من اینطوری خواندم، اینجور خواندن باب شد.»
حاج محسن میگوید که قریب به ۵۰ سال در هیأتهای فارسیزبان مثل «فاطمیون» و «بنیفاطمه» میخواند: «دکلمهخوانی در قدیم نبود؛ بیشتر شاعران برای محافل خودشان، دکلمه و با صدا میخواندند. یکی از ویژگیهای خواندن در بین فارسها و آذریزبانها صداست.»
@shia5t