معرفی عبد صالح خدا ، مهندس سیّد جلال تناوش ، شهر : قسمت اول : 🔹 مرحوم حاج اسماعیل دولابی : ▫️مهندس ما مرحوم سیّد جلال تناوش انسان بزرگی بود. هر چه رفیق خوب بود، در نجف قدم زد و همه را ملاقات کرد. ▫️در صله‌ی رحم هیچ ‎کس را ندیدم از او موفّق‎تر باشد. حقّ هر کس را درست ادا می‎کرد و خیرش به همه می‎رسید. ▫️اوایل انقلاب پنج سال از کارش کنار بود و در خانه نشسته بود و با زنش (دختر مرحوم آیت‎الله انصاری همدانی) خوراکشان نان و پنیر بود و می‎گفت می‎خواهم ببینم خدا با من چه کار دارد که مرا در خانه نشانده است. ▫️مرحوم پدرش (سیّد محمّدرضا تناوش) تعریف می‎کرد وقتی به دنیا آمد، او را به زیر آسمان بردم و اذان و اقامه به گوشش خواندم و به خدا عرض کردم خدایا این را علیی کن. ▫️در دوران جوانی‌اش بیست سال در خارج از کشور بود؛ اوایل هندوستان، بعد هم آمریکا. در این دوران نه نمازی و نه قرآنی. ▫️امّا وقتی بازگشت، به پای منبر آقاسیّد محمّدحسین (حسینی تهرانی) در مسجد قائم کشیده شد و از آنجا با مرحوم حاج‎آقا عبدالحسین معین شیرازی آشنا شد و با ایشان خدمت مرحوم آیت‎الله انصاری همدانی رسید و داماد ایشان شد و به کمال رسید. ▫️دیدم حضرت علی علیه السّلام کار خودش را کرد و دعای پدر در حقّ او مستجاب شد. ▫️با اینکه وقتی به ایران آمد، در رشته‎ی مهندسی نسّاجی جزء یکی دو نفر اوّل کشور بود و او را برای استادی به دانشگاه (پلی‌‌تکنیک) بردند و خیلی از مقامات بالای دستگاه آن روز می‎خواستند او را به طرف خود بکشانند، ولی او راه دیگری را انتخاب کرد و تا پایان ادامه داد. هنگامی‎ هم که از دنیا رفت، از ثروت ظاهری هیچ نداشت.... 🔸به همدان برو مرحوم تناوش در می یابد که تشنه است و عطش اش فقط با وصال ولی از اولیاء فروکش می کند , تصمیم می گیرد به حضرت عبدالعظیم توسل جوید تا استادی را به او معرفی نمایند و نذر می کند چهل شب جمعه به آستان ملک پاسبان سیدالکریم مشرف. جنابش با همتی راستین به نذر خود وفا می کند و معمولا تا پاسی از شب در حرم به توسل مشغول بودند , گویا آخرین شب جمعه حضورش در حرم مطهر بود که زوار یکی بعد از دیگری اطراف قبر مطهر را خلوت می کنند به جز مرحوم مهندس تناوش و یکی از خدام کسی باقی نمی ماند. آخرین شب جمعه بود و چهل هفته سپری شده و در ظاهر هیچ اثری از به ثمر رسیدن توسل نبود , مرحوم مهندس با دلی شکسته در حرم مطهر نشسته بودند و آن خدام نیز با با حالتی انتقاد گونه ایشان را مخاطب می سازد که چه می خواهی؟؟؟؟ همه رفته اند تو هم بلند شو برو که درب حرم را ببندم ! در این لحظه گویا دل مهندس می شکند و با حالت گلایه و ناراحتی از ساحت مقدس سیدالکریم بلند می شود که از حرم خارج بشود و در حالیکه چشمان مبارکش مملو از اشک است و صورتش ملتهب و سرخ شده , خودشان میفرمودند در همین لحظه از داخل ظریح مطهر صدایی بسیار لطف و جان فزا و دلربا مرا خطاب ساخت که : با حاج آقا معین به همدان برو و بلافاصله شیخ معظم بلند قامتی ( مرحوم ایت الله انصاری همدانی ) را به من نشان دادند که او را نمی شناختم و تا آن لحظه او را ندیده بودم... @shia5t