بربسترآرمیده امید و توان من برخیز ای بهارعلی ای جوان من من زودتر زعمر تو پایان گرفته ام گویا رسیده فاطمه؛فصل خزان من دیگر به روی پا نتوانم بایستم لرزه زغم فتاده به این زانوان من خیره به بسترت حسن وزینب وحسین رحمی به اشک دیده ی این کودکان من شاید توهم شبیه مدینه بریده ای.. از همسرغریب خودت مهربان من دیگر کسی جواب سلامم نمی دهد تنها تویی میان همه همزبان من آرامش وقرار دل مرتضی تویی ویران شود بدون تو این آشیان من @shia_poem