کمان ابروی شش ماهه گره چون زد به ابرویش علی در روز خیبر شد عیان از کسوت رویش خمار آلوده صوفی را کشید از حلقه سمت خود که جان از کف دهد آندم چو مستان بر سر کویش به لشگر گاه بازوی ابوفاضل چه ها دیده که عرش دل شده واله ز یا من هوی یا هویش غضنفر گونه در خندق کمین کرده به گهواره ببندد در صف خشمش دو صد لشگر به یک مویش چه شیری شیر خواره یل که قنداقش شده جوشن شکار خود کند شیران به تیغ چشم آهویش چه کس گفته به حلقومش سه شعبه تیر بنشسته مگر او خود دهد فرصت که تیر آید دمی سویش چنان گلبرگ نو جلوه فراز رف رف حیرت به میدان رخ عیان کرده علی و زور بازویش تعالی لله چه بنویسد قلم در وصف آن لحظه علی در عرصه خیبر ز ناز نظم جادویش ذبیح آسا خلیل آرا به قربانگاه رخشیده کمیت لی مع اللهی زخلد وجد نیکویش قدیم حضرت ذاتش جمیع جمع اوصافش همان سبحان من اسری که دل شد محو هندویش علیّ اصغر است این یل کز او الله اکبر شد به کنه حد بی حدی عیان شد روی دلجویش مداد کن فکان عاجز که در انشاء منطوقش نماید همچنان طره مدیح تار گیسویش @shia_poem