هدایت شده از روز‌نوشت
خداوند نقشه‌ی زمین را روی کاغذ هستی کشید؛ انسان را به مقامِ وجود نائل کرد و بعد هم بشر با مداد انحصار‌طلبی‌اش زمین را مرزبندی کرد. حالا مرزها فاصله انداخته‌اند میان آدم‌ها. فَنس‌های لبِ مرز، نه فقط زمین‌ها، که آدم‌ها را از هم جدا کرده‌اند! زمین، وطن ماست و بی‌وطنی بدترین درد بشر! افغانستانی‌ها در کشورِ ما بی‌وطن‌ترین آدم‌هایی‌اند که می‌شناسیم! سال‌هاست غم بی‌وطنی‌شان را بر دوش می‌کشند! فکرش را بکنید! آنها مجبورند بودنشان در وطن را جیره‌بندی کنند؛ مثلا یک ماه در وطن باشند و پُشت‌بندش یک سال نباشند! تویِ دبیرستان که بودم اسمِ یکی از هم‌کلاسی‌هایم ضیاگل بود. افغانستانی‌ بود. خودش قشنگ بود و دست خطش قشنگ‌تر! ضیاگل مهربان بود. خوب حرف می‌زد. خوب درس می‌خواند. خوب می‌خندید؛ اما همیشه غمی توی چهره‌اش بود و من که بغل‌دستی‌اش بودم انگار اندوهش را بیشتر حس می‌کردم. ‌یک‌بار هم دلم را زدم به دریا و پرسیدم ضیاگل! تو که برای هر حرفِ ریز و درشتی، غش‌غش می‌خندی چرا چهره‌ات همیشه غمگین است؟! جواب ضیاگل را که دقیق یادم نیست؛ اما یادم هست که غمش، غمِ وطن بود. اگر بخواهم با قلم الانم حرف‌های آن روزهایش را بنویسم می‌توانم از زبان ضیاگل اینطور بگویم که دلم سوگوار فرصت‌هایی است که از دست داده‌ام! دلم سوگوار نفس کشیدن در وطن است! بی‌وطنی یک طرف قضیه است، تحقیر شدن سوی دیگرش! برای ما افغانستانی‌ها دیروز مُرده است و فردا زاده نشده، اکنون هم که هیچ! و همین‌هاست که آزارم می‌دهد. با گفتن خاطره‌ی ضیاگل یاد غیاث‌المدهون شاعر فلسطینی افتادم. او یک‌جایی لابه‌لای شعرهایش می‌گوید: اگرچه مهاجرت فاصله‌ی مرا تا گلوله‌ها بسیار کرده؛ اما فاصله‌ام را تا خودکشی کم نموده است! (یک چیزی توی همین مایه‌ها) منظور غیاث این است که شاید با مهاجرت جسمم را از جنگ‌ها در امان می‌دارم؛ اما مهاجرت به قدری روحم را آزار می‌دهد که حتی به خودکشی فکر می‌کنم! افغانستانی‌ها اگرچه سالهاست مهمان کشور ما شده‌اند؛ اما به چشمِ اکثرِ ما مزاحم‌هایی‌اند که جای‌مان را تنگ کرده‌اند در مدرسه، در خیابان، در مترو، در صف نانوایی! ما مسلمان‌ها که مهربانی و اصیل زیستن را از صاحب مکتبمان به ارث برده‌ایم چطور اینقدر راحت از انسانیت پا پَس می‌کشیم! توهینِ ما به آن‌ها نشان از ناتوانی‌مان در سازش با جهان خلقت دارد و چیزی جز قیامِ انسان بر علیه خویش نیست. انسانیت را دریابیم... 🖋زهرا ابراهیمی https://eitaa.com/roznevesht