✨° . گفتم‌منکه‌پدرشم، بامن‌این‌حرف‌ها‌رو‌نداره..🍃!' بهش‌گفتم: حسین،بابا..! بده‌من‌لباساتو‌مۍ‌شورم‌..💧 یک‌دستش‌قطع‌بود.. . گفت: نه‌چرا‌شما؟ خودم‌یه‌دست‌دارم‌بادوتا‌پا.. نیگاکن..👀 . نگاه‌میکردم،پاچه‌ۍِشلوارش‌رو‌تا‌زدبالا، رفت‌توۍ‌تشت،‌لباس‌هاش‌روپامال‌میکرد..! یك‌سرلباس‌هاش‌رو‌میگذاشت‌زیرپاش، با‌دستش‌آبش‌رو‌میگرفت..👕!' . 👴🏼° ..🌸°