هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
هم اينك، شب يكشنبه بيست و هشتم رجب سال شصت هجرى است و ما در مدينه هستيم. نامه رسان يزيد، با فرمان قتل امام در راه مدينه است. او بايد حدود هزار كيلومتر راه را طى كند تا به مدينه برسد. براى همين، چند روز ديگر در راه خواهد بود. امشب همه مردم مدينه در خوابند. امير مدينه هم، در خواب خوشى است. خواننده عزيز! مى دانم كه تو هم مثل من خيلى نگرانى. چند روز ديگر نامه به مدينه خواهد رسيد، آن وقت چه خواهد شد. آيا موافقى با هم به سوى حرم پيامبر برويم و براى امام خويش دعا كنيم؟ آنجا را نگاه كن! او كيست كه در اين تاريكى شب، به اين سو مى آيد؟ صورتش در دل شب مى درخشد. چقدر با وقار راه مى رود. شايد او مولايمان حسين(ع) باشد! آرى! درست حدس زدى. او كنار قبر جدّش، پيامبر مى آيد تا با او سخن بگويد. پس به نماز مى ايستد تا با معبود خود، راز و نياز كند، او اكنون به سجده رفته و اشك مى ريزد. مى خواهى صداى امام را بشنوى؟ گوش كن: "بار خدايا! تو مى دانى كه من براى اصلاح امّت جدّم قيام مى كنم. من براى زنده كردن امر به معروف و نهى از منكر، آماده ام تا جانم را فدا كنم. يزيد مى خواهد دين تو را نابود كند تا هيچ اثرى از آن باقى نماند. من مى خواهم از دين تو دفاع كنم" <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef