eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام مادر! دوباره روز شد... شروع شد.. انتظار و انتــظار و بـاز انتــظار...؟؟؟ هرچند... مـی‌دانمـت..... مادری و یک عُـمر، چشم به راه پارۀ تنت......   @shohada_vamahdawiat                      
اباعبدالله الحسین علیه السلام🌹 شده ست خانه مولا على تماشايى فرشته اى دم در مى كند پذيرايى پيمبران به صفى ايستاده كنج حياط شنيده اند كه امشب ز راه مى آيى دو چشم را كه گشودى به روى اين دنيا شد آفريده به نور تو، حس بينايى برادران همه جا پشت شان به هم گرم است تو امدى كه در آيد حسن ز تنهايى تو خواستى كه كنار تو تا ابد زينب به عمر خويش نبيند به غير زيبايى تو را به فاطمه، او را جدا مكن از خود فراق نيست به آيين شور و شيدايى صدا صداى غريب تو بود: (انا العطشان) و خواند فاطمه با آب آب لالايى به اشك هاى پيمبر نگاه كن امشب كه يادش آمده از مردمان دنيايى كه دور راس شريف تو جشن مى گيرند در ان غروب غم انگيز صبر و سودايى كجاست مادر تو آن زمان كه مى برند يهوديان سر پاك تو را، به رسوایی در آن زمان كه نباشند مادر و پدرت تو مانده اى و زن و بچه ات به تنهايى حسين من چه قدر دير دفن خواهى شد به دست قوم بيابان نشين صحرايى ✋ پيمان طالبى @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت پنجاه و هفت ✨گوش فرا داد تا شاید پاسخی بشنود. خبری نشد. دست از پا درازتر به کنار ابوالعتاهیه برگشت و پوزخندی تحویل گرفت. _دو سه جام که می زنی، کارهای عجیبی می کنی! شبیه دلاوری هستی که کله اش داغ است و می خواهد یک تنه حمله ببرد و سپاهی را تار و مار کند. _کدام دلاور؟ کدام سپاه؟ طلسم عجیبی است! به چند متری اش می رسم و باز نمی بینمش. عمدی در کار است. چرا دیدن او باید از دیدن جعفر و هارون سخت تر باشد؟ همه اش زیر سر این روباه پیر است! اسم برازنده ای روی او گذاشته ای. روباه پیر. باید با او حرف بزنم. به سمت آلاچیق راه افتاد که ابوالعتاهیه باز دستش را گرفت. _صبرکن! چرا متوجه نیستی؟ حالا بدترین وقت برای حرف زدن با موصلی است. یا به عهده من بسپار یا موقعی که کار این ترانه تمام شد با او حرف بزن. دعبل تا موقع رفتن دندان روی جگر گذاشت و به موصلی نزدیک نشد. هر بار که می شنید: ای ماه که در بلندترین اتاق قصر ساکنی! نگاهی به پنجره های بالاترین طبقه عمارت می انداخت. موقع خداحافظی، موصلی دستور داد تا یکی از زیباترین اسب هایش را از اصطبل آوردند. به دعبل گفت تا بر آن سوار شود. دعبل گفت: امشب اسب عاریتی را بازگرداندم. گمان می کنم اگر با این اوضاع و احوالی که دارم، قدری پیاده بروم، حالم بهتر شود. موصلی اشاره کرد تا دو خدمتکار او را در سوار شدن کمک کنند. _این اسب هدیه ای است در مقابل ترانه ات. درِ این خانه همیشه به رویت باز است. دوست دارم زودزود با این اسب به اینجا بیایی و هر بار سروده تازه ای برایمان بیاوری. احساس کسی را دارم که گنجی شایان یافته است! دعبل با اسب دوری زد و پیاده شد. _از هدیه ات ممنونم. آن را به خودت بازمی گردانم. من اسب دارم. چطور است اجازه دهی هدیه ام را خودم انتخاب کنم. _تو باید اسبی سوار شوی که برازنده ات باشد. این یک اسب اصیل است. اگر روزی خواستی این اسب را بفروشی به سراغ خودم بیا. قیمت واقعی اش را من می دانم. دعبل بیخ گوشش گفت: بگذار دقیقه ای او را ببینم. می دانم که می دانی برای چه به اینجا می آیم. این همه سخت گیری برای چیست! موصلی خندید و اشاره کرد که دیگران جز ابوالعتاهیه دور شوند. _چیزهایی از مهتر نگهبان ها شنیده ام. از ماجرای میوه فروشی و گاری و پنهان کردن او و چیزهای دیگر خبر دارم. _من و او از بصره تا اینجا همسفر بودیم. در همان ابتدای راه، دل به او باختم. نه فرار او از اینجا ربطی به من دارد و نه در میوه فروشی قراری داشتیم. حُسن اتفاق بود. وقتی از او دور بودم، ناگهان دیدمش و حالا که اینقدر به او نزدیکم، دیدنش سخت است. چرا چنین سنگدلی! تو روباه پیر نیستی که کفتاری ستمگری! ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
﷽❣ ❣﷽ 🌼یقین بدان که اثر می‌کند دعای فرج و از عنایت آن صاحب‌الزمان برسد 🌼شروع دفتر باور به نام او زیباست اگر که ختم غزل هم به پای آن برسد 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت پنجاه و هشت ✨موصلی آرام خندید و دعبل را به خود فشرد. _گوش کن فرزند! کار من از روی حکمت و مصلحت است. وصال برای شاعر، سم مُهلک است. اگر دیشب او را دیده بودی، امروز چنین ترانه ای خلق نشده بود. تو تا زمانی با سوز و گداز می سرایی که مبتلا به هجران محبوب باشی. اگر او را ببینی، اگر آب بر این آتش اشتیاق بریزی، دیگر مرغ تخم طلای من نخواهی بود. از آن به بعد تخم هایی می گذاری که به درد نیمرو می خورد. تخم طلا گذاشته ای که چنین اسبی پاداش می گیری! آن دختر هم مثل الماس خامی است که داریم با شکیبایی، تراش و صیقلش می دهیم تا گوهر شب چراغ شود؛ هرچه سر سخت تر، درخشش بیشتر! این رمندگی اوست که دل ها را برده و گرنه بغداد، معدن زیبارویانی است که بزرگترین آرزویشان زندگی در این قصر است. این سروده توست: کسی که فواره عزم و آرزویش کوتاه باشد، یادش از دیوارهای خانه فراتر نمی رود. روزگار می گذرد و جوانی و زیبایی به سر می رسد و جز موسیقی و ترانه هایی که مردم به خاطر سپرده اند باقی نمی ماند. دعبل افسار اسب را در دست خدمتکار گذاشت. _به اصطبل بازش گردان. نمی خواهم از دوستانش دور شود. به موصلی گفت: به یاد او ترانه ای گفتم تا به گوشش برسد. مطمئنم که امشب با صدای تو آن را شنیده است. همین پاداش برای من کافی است. پیاده راه افتاد و چند قدمی رفت. _من از همان اول که او را دیدم، احساس کردم او همسفر همیشگی من است. صبر می کنم تا درستی احساسم را بیازمایم. این بیت از شعرم را از زبان او شنیدم: رزقی که برایم مقدر شده، هرگز از دستم نمی رود. دعبل رفت و ابوالعتاهیه از اسبش پیاده شد تا همراهی اش کند. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
روزگاری صاحب فضلی شدم شکرالله که ابالفضلی شدم ساقی ما چه شرابی چه سبویی دارد بنویسید رقیه چه عمویی دارد آسمان تکیه به دستان تو دارد عباس نوکرت پا به جهنم نگذارد عباس ❣️ (ع)❣️ ❣️ @shohada_vamahdawiat                      
1_3552772804.mp3
2.79M
ای زیبا صنم والا مقام قدسی شجر قمر بنی هاشم 🔊 🎙 (ع)💐 @shohada_vamahdawiat                      
علمدار . روزت مبارک❤️🇮🇷💚
زور دارد که ببینم همه رفتند حرم و من از دور برای تو غزل میسازم باز در تلخی ایامِ خودم رویای کرب و بلا را چو عسل میسازم.. . ❤️ 💖 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
. 🔴 معجزه‌ای بنام زیارت جامعه‌ی کبیره‌ ! eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4 . ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎂احکام زناشویی"اتــاق_خــواب"_«بدون سانسور»احکام خاص بانوان پرسش درگروه eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53 🎂استوری مناسبتی و مذهبی eitaa.com/joinchat/2560098398Cacc4602d2d 🎂سه گروه که دعاشون قطعا مستجابه...( آیت الله مجتهدی) eitaa.com/joinchat/711917615C57c733ee60 🎂کانال خاص نهج البلاغه «"صوت دلنشین نهج البلاغه "» شرح روزی یک حکمت" عااالیه eitaa.com/joinchat/2855665682Cc04673bf9f 🎂با بی نماز ازدواج کنیم؟عواقبش چیه منتظری خواستگارت رو بعدا تغییر بدی؟مهم!! eitaa.com/joinchat/3560439879C0e9ded2d08 🎂ذکرهای ‌گره گشا تعبیر خواب eitaa.com/joinchat/1562050661Ca783c7a21d 🎂تـِم ایتـا وَ تـِم مناسبتـی eitaa.com/joinchat/1495728544Cfc5c84405c 🎂گیاهان آپارتمانی کم نور و پر نور eitaa.com/joinchat/1435238543Cef0113d163 🎂پروفایل و بیو مناسبتی eitaa.com/joinchat/2395799651C5ed5bfd5f1 🎂ادعیه عارفانه و اذکار (بسیار تاثــــیرگذار_نمازهای ماه_شعبان عااالی) eitaa.com/joinchat/3061055870C0c0fe96038 🎂پنج نفر کـــه شیطان را بیچاره کرده اند!!! eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🎂سؤال: کسی که خیلی مشکلات زندگی به او فشار ‌آورده چه‌کار کند؟ eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f 🎂آیه‌ای که باخواندن آن تمام طلسمات زندگیتون از بین میره! eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a 🎂تلنــــــگر مــذهبـــی eitaa.com/joinchat/1740898305C1b457154a7 🎂زندگی از زندگی«تجربه مرگ» بسیار زیبا و موثر گذارعااااالی/صوت های کامل برنامه eitaa.com/joinchat/787349625Cc690d32308 🎂روزهای قمر در عقرب بهمن و اسفند eitaa.com/joinchat/3681681410C3e9cfb4859 ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🍉🍓 اونایی که عاشق جا نمونن 🍣🍡🍭🥙🍖🍉🍓👇 https://eitaa.com/joinchat/2653553335C414f33e45f ➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖ 16 بهمن ماه؛ @Listi_Baneri_110
﷽❣ ❣﷽ 🌼ای برده دلم به غمزه، جان نیز ببر بردی دل و جان، نام و نشان نیز ببر 🌼گر هیچ اثر بماند از من به جهان تاخیر روا مدار، آن نیز ببر . . . یا اباصالح المهدی مددی✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت پنجاه و نه ✨دو هفته بعد، دعبل از میهمانان ویژه قصر هارون بود. در سرسرایی باشکوه از کاخ های کرخ، روی آویزهای بزرگ و چلچراغ ها آنقدر فانوس و شمع روشن بود، که تاریکی شب به آسمان باغ روبه رو عقب نشسته بود. بزرگان دربار بنی عباس جمع بودند. عباسه و ابراهیم، خواهر و برادر هارون، امین و مأمون، فرزندانش، و زبیده همسرش بالاتر از دیگران در اطراف تخت خلافت، روی کرسی هایی که تشک هایی با روکش حریر طلادوزی شده داشت نشسته بودند. دیگرانی مانند فضل بن سهل و فضل بن ربیع به تناسب مقام، روی سکوها و پله های عریض نشسته و یا دورتر ایستاده بودند. دعبل در صف شعرا بود و جعفر و پدرش یحیی بن خالد برمکی جلوتر از وزیران و صاحبان دیوان و فرمانداران و فرماندهان لشکر جای داشتند. دو کنیز با حرکاتی که بی شباهت به رقص نبود، بخوردان هایی از جنس طلا را دور می چرخاندند که در آنها اسپند و کندر و مشک می سوخت و عطری خوش و نشاط آور می پراکند. خدمتکارانی با لباس هایی هم شکل، مشغول پذیرایی بودند. بیش از هر چیز، شراب مشتری داشت و از هر کجا جام هایی که خالی شده بود، به سوی ساقیان خندان و بذله گو دراز می شد. دختران مغنیه و زبده ترین شاگردان ابراهیم موصلی در چند ردیف روی چهارپایه هایی کوتاه و بلند نشسته بودند. موصلی و پسرش اسحاق صف ها را مرتب می کردند و گاه سازی را به صدا درمی آوردند تا مطمئن شوند که کوکش میزان است. آنها در مرکز سرسرا و زیر چلچراغی که صدها شمع کافوری بر آن می سوخت مستقر شده بودند. هارون سی و سه ساله، تسبیحی در دست داشت و ذکر می گفت. تکیه اش به متکایی گرد و بزرگ بود. به تازه واردانی که تعظیم می کردند لبخند می زد. منتظر بود تا مجلس بزم آغاز شود. گوشش به ابراهیم بن مهدی بود که ماجرایی را با آب و تاب تعریف می کرد. گاهی می خندید و قهقهه اش در سرسرا می پیچید. عتبه آمد و ظرفی را که آجیل و لوزهای کوچک میوه و مسقطی در آن بود، جلوی زبیده گذاشت. ابوالعتاهیه که کنار دعبل بود، آرام به پهلویش زد و با نگاه، عتبه را نشان داد. _چقدر به او نزدیکم و چه اندازه او از من دور است! دعبل گفت: مانند ماه که گمان می کنی در حوض خانه ات منزل گزیده است. موصلی قدمی پیش آمد و به هارون تعظیم کرد. _از امیرالمومنین، هارون الرشید اجازه می خواهم تا برنامه امشب را با دو ترانه از سروده های شاعر محبوب و پرآوازه، دِعبِل خُزاعی آغاز کنیم. بی تردید مورد پسند ملوکانه و حاضران واقع خواهد شد. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5