🌿﷽🌿 🌷دوره عقیدتی حمید یک طرف،امضاءجمع کردن برای شهید گمنام از طرف دیگر در کنار تمز کردن خانه و چیدن وسایل جهاز حسابی مشغولم کرده بود. بین همه این گرفتاری مشغول جابجا کردن وسایل بودم که از طرف دانشگاه با من تماس گرفتند. وخبر دادند که مسابقات کشوری کاراته دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی دقیقا یک روز قبل عروسی افتاده و قرار است در شهرساری برگزار شود. 💐من ورزش کاراته را تا کمربند زرد پیش پدرم آموزش دیده بودم،بعد هم که رفتم باشگاه وکمربند مشکی گرفتم. تاریخ دقیق مسابقات قبلا اعلام نشده بود،به من گفته بودند احتمال زیاد مسابقات آذرماه باشد. خیالم راحت بود که تا آن موقع ما عروسی را گرفته وحتی مسافرت وماه عسل را هم رذفته ایم. اماحالا خبردادند مسابقه دقیقا روز اول آبان ماه برگزار شود. دو دل بین رفتن ونرفتن بودم،شش ماه زحمت کشیده بودم وتمرینات سختی را گذرانده بودم. 🌹مسابقات برایم اهمیت داشت،به مربی گفتم: من برای مسابقه همراهتون میام،فقط منو زودتربرسونید قزوین که به کار های عروسیم برسم. ،مربی که از تاریخ دقیق عروسی خبر داشت خندید وگفت: هیچ معلومه چی داری میگی دختر؟اون جا که وسط مسابقه حلوا خیرات نمی کنن، اومدیم به صورتت ضربه خورد،کبود شد،اون موقع میگن داماد روز اول نرسیده عروس رو زده. 🌸کلی خندیدم وگفتم: حمید آقا خودش مربی کاراته ست ولی دست بزن نداره، حتی توی مسابقات سعی میکنه ضرباتش طوری باشه که به حریفش آسیبی نزنه. در نهایت مربی حرفش را به کرسی نشاند ونگذاشت که برای مسابقات به ساری بروم!