🌿﷽🌿 🌷برای غذا کوبیده همراه سالاد سفارش داده بودیم،حساس بود که غذا به اندازه باشد واسراف نداشته باشیم. 💐بعد از این که از تالار در آمدیم در خیابان ها دور زدیم وسمت خانه راه افتادیم. رفقای حمید آن شب خیلی شلوغ کردند،جلوی ماشین عروسی را می گرفتند،با دستمال شیشه های پاک می کردند وانعام می خواستند. 🌺می گفتند:داماد به این خوش تیپی باید به ما انعام بده. حمید که به شیطنت رفقایش عادت داشت گاهی انعام می داد وگاهی هم بدون دادن انعام گاز ماشین را می گرفت می گفت صلوات بفرستید وبعد هم می رفت 🌹به من گفت: این ها توی تالار هم بدجوری آتیش سوزوندن،یکسره به سرصورتم دست می کشیدنوموهای منو به هم زدن. به خانه رسیدیم بعد از خداحافظی و تشکر از اقوام وخانواده اول قرآن خواندیم حمید سجاده انداخت وبعد از نماز از حضرت معصومه (س)تشکر کرد. 🌸خیلی جدی به این عنایت اعتقاد داشت،همیشه بعد از هرکار از کریمه اهل بیت تشکر میکرد که بانی این وصلت شده است. دست هایش را بلند می کرد و همان جمله ای را می گفت که بعد از تحویل سال کنار من رو ضریح گفته بود: ممنونم که خانمم رو به من دادی و من رو به عشقم رسوندی. گاهی ساده توکل کردن قشنگ است! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat