يک بار که به مرخصی می آمد، فرمانده لشکر خودرويی مدل بالا در اختيارش گذاشت تا به کارهايش برسد. يکی از همرزمانش می گويد: وقتی که در شهر بودم او را سوار پيکان ديدم و با تعجب دليلش را پرسيدم. پس از اندکی تامل گفت: «اين مردم هر چند وقت عزيزی را تشييع می کنند و نمی دانند که ما چه کاره ايم و چه می کنيم. می ترسم که با سوار شدن در آن باعث شوم مردم مرتکب غيبت و گناه شوند؛ فراهم کردن زمينه غيبت به همان اندازه گناه است.» هرگز احساس خستگی نمی کرد و همواره می گفت کار در راه خدا خستگی ندارد؛ هنگامی که خسته شديد به ياد سالار شهيدان و روز عاشورا بيفتيد. خود هميشه به ياد خدا و سرای آخرت بود. يکی از همرزمانش می گويد: «به اتفاق کليه نيروهای تيپ به هفت تپه آمده بوديم تا استراحت کنيم. به اتفاق کريم پور کاظم از او تقاضای مرخصی کرديم، گفت: «برای چه کاری تقاضای مرخصی می کنيد؟ »با شنيدن اين سخنان خود را جمع و جور کرديم و منتظر مانديم. با کمی مکث و مثل هميشه با نگاهی صميمی و لبخندی به لب گفت : «اين را بدانيد که خانه دنيا درست می شود اما مهم ساختن خانه آخرت است. بايد خانه آخرت را ساخت، آن هم خانه ای زيبا.» نيروهای تحت امر حميدرضا شيفته اخلاق و رفتار او بودند. با نيروها رفتاری برادرانه داشت و بيشتر روزها سرکشی به نيروهايش به درون چادرها يا سنگرها می رفت تا از روحيات نظامی و نيازهای آنان آگاهی يابد. روزی راننده ای که مأموريتش تمام شده بود اصرار کرد تسويه حساب کند چون در بابل مستاجر بود و قرار داد اجاره اش تمام شده بود. حميدرضا چون با کمبود راننده مواجه بود کليد خانه ای را به او داد و گفت من الان خانواده ام در اهواز هستند و منزل ما در بابلسر خالی است، شما فعلاً از آن استفاده کنيد تا بعداً خدا چه بخواهد.