🍃🌹🌹🌹 🍃🌹 ✍️ راوی: توی جبهه همراه ما بود یادم میاد قبل از عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که می‌شد داخل جای دکمه روی پیراهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود. تعریف می‌کرد: حین عملیات خیبر با تعدای از های_اطلاعات_عملیات لشکر سیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی، دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم. در مسیر برگشت یه نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم . تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمی‌تونستم به درستی حرف بزنم . هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم. قبل از رفتن رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز... من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمنده‌ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود. به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم و از بچه های تخریبم دو تا سیلی محکم خوردم. یه لحظه یادم اومد که نشانه‌ای نشون بدم و از دست بچه‌های رزمنده خلاص بشم. روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل‌ها رو از روی و به رزمنده‌ها نشون دادم عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند. توی این گیر رو دار من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم. من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم. شهید زعفری می‌گفت: اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد در هر صورت دو تا سیلی خوردم. غلام می‌گفت: اون رزمنده‌ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی. من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم: . 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani