#طنز_جبهه_ها
#تعارف
آن قدر از بدنم خون رفته بود كه به سختى مى توانستم به خودم حركتى بدهم
تیر و تركش هم مثل زنبور ویز ویز كنان از بغل و بالاى سرم مى گذشت
هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها روشن مى شد
دور و بری هام همه
#شهید شده بودند جز من
خلاصه كلام جز من جاندارى در اطراف نبود
تا اینكه منورى روشن شد و من شبح دو نفر را دیدم كه برانكارد به دست میان
#شهدا به دنبال مجروح مى گردند
با آخرین رمق شروع كردم به
#یا_حسین و
#یا_مهدى گفتن
آن دو متوجه من شدند رسیدند بالاى سرم
اولى خم شد و گفت : حالت چطوره برادر
سعى كردم دردم را بروز ندهم و گفتم : « خوبم ، الحمدلله »
رو كرد به دومى و گفت : « خب مثل اینكه این بنده خدا زیاد چیزیش نشده برویم سراغ كس دیگر »
جا خوردم
اول فكر كردم كه مى خواهند بهم روحیه بدهند و بعد با برانكارد ببرندم عقب
اما حالا مى دیدم كه بى خیال من شده اند و مى خواهند بروند
زدم به كولى بازى
«اى واى ننه مُردم كمكم كنید دارم مى سوزم ، یا
#امام_حسین به فریادم برس » و حسابى مایه گذاشتم .
آن دو سریع برگشتند و مرا انداختند رو برانكارد
براى اینكه خداى نكرده از تصمیم شان صرف نظر نكنند به داد و هوارم ادامه دادم
امدادگر اولى گفت :
«مى گم خوب شد بَرَش داشتیم ، این وضعش از همه بدتر بود . ببین چه داد و فریادى مى كنه »
دومى تأیید مى كرد و من ، هم درد مى كشیدم ، هم خنده ام گرفته بود
كه كم مانده بود با یك تعارف
#شاه_عبدالعظیمى از دست بروم
🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺