#خاطره
🌹 شرمنده شدم
در جریان یکی از عملیاتها،
مشغول فیلم برداری
از مناطق عملیاتی بودم
که آقا مهدی را دیدم.
با یک دستگاه بیسیم به پشتش،
سوار بر موتور مشغول سرکشی بود.
از دیدن او در آن محور
با این وضعیت تعجب کردم.
دوربین را بردم طرفش،
شروع به گرفتن فیلم از او کردم.
در این حین،
با شنیدن زوزهی موشک کاتیوشا
سریع دنبال پناهی برای خود گشتم.
چند موشک به اطرافم خورد.
ناگهان یاد آقا مهدی افتادم.
گرد و خاک ناشی از انفجار تمام منطقه را گرفته بود.
سرم را این طرف و آن طرف چرخاندم،
اثری از او نبود.
گفتم حتماً یا زخمی شده یا شهید.
گرد و غبار که خوابید،
چشمم به جمال آقا مهدی روشن شد
و او را دیدم،
بدون کوچکترین تغییری در وضعیتش.
مثل قبل روی موتور نشسته بود
و با بیسیم صحبت میکرد.
از دیدن او و وضعیتش از خودم خجالت کشیدم.
یاد چند لحظه پیش افتادم
که چطور دنبال پناهی برای خود بودم،
اما او که فرماندهی لشکر بود،
هیچ حرکتی نکرده
و آرام و با توکل به خدا
سر جایش ایستاده است.
#شهید مهدی زین الدین
🌹ستاد کنگره ملی شهدای استان قم🌹
https://eitaa.com/shohadayeqom_ir