📚معرفی کتاب
🍉
#برشی_از_کتاب و دریا آتش گرفت ، مروری بر خاطرات و سبک زندگی شهید محمد اویسی
🔰شریف به محمد خیره شد و او ادامه داد: «منم نمیدونستم. همین چند وقت پیش، صیاد شیرازی برام تعریف کرد. اون شب، عملیات لو رفته بود و عراقیا تا ساعت سه نصفهشب با دویستتا تانک منتظرتون بودن. سه به بعد، دیگه ناامید میشن و میرن میخوابن. حالا شما کی میرسین اونجا؟ نزدیکای چهار...
محمد برای ردکردن دستانداز کمی از جاده منحرف شد.
شریف بابهت به محمد خیره شد و گفت: «دروغ میگی؟ »
محمد بااخم نگاهی به شریف انداخت. ناگهان چیزی به بدنه ماشین خورد. محمد که ترمز گرفت، شریف دستش نشست روی دستگیره تا در را باز کند و با همان یک پا پیاده شود. فریاد محمد درجا میخکوبش کرد: «بشین.»
_زدی به یه چیزی...
محمد لبش را گزید و ثانیهای فکر کرد و بعد زمزمه کرد: «شاید تله...»
هنوز حرف محمد تمام نشده بود که لوله کلاشینکف نشست روی شیشه کنارش.
دستی در سمت شریف را باز کرد و او را کشید بیرون.
📘
#و_دریا_آتش_گرفت
🖋
#فاطمه_سلطانی
🛒
https://ketabejamkaran.ir/121549
🔺
#شهدای_قم
🔻
#قم_سرآمد_شهادت
📌به ما بپیوندید
🌹ستاد کنگره ملی شهدای استان قم
http://zil.ink/shohadayeqom