عمر و ايذاي مسلمانان و عامل هجرت به حبشه
روایت عجیبی را «طبرانی» در «المعجم الکبیر» نقل می کند که جالب است در این فیلم «عمرفاروق» هم این صحنه را با آب و تاب نشان دادند. یعنی در تیتراژ اول فیلم این صحنه را مدام تکرار می کنند:
«عبد اللَّهِ بن عَامِرِ بن رَبِيعَةَ عن أُمِّهِ لَيْلَى قالت: كان عُمَرُ بن الْخَطَّابِ من أَشَدِّ الناس عَلَيْنَا في اسلامنا فلما تَهَيَّأْنَا لِلْخُرُوجِ إلى أَرْضِ الْحَبَشَةِ جَاءَنِي عُمَرُ بن الْخَطَّابِ وأنا على بَعِيرِي أُرِيدُ أن أتوجه. فقال: أَيْنَ يا أُمَّ عبد اللَّهِ؟ فقلت: آذَيْتُمُونَا في دِينِنَا فَنَذْهَبُ في أَرْضِ اللَّهِ حَيْثُ لا نُؤْذَى في عِبَادَةِ اللَّهِ. قال: صَحِبَكُمُ اللَّهُ ،ثُمَّ ذَهَبَ. فَجَاءَنِي زَوْجِي عَامِرُ بن رَبِيعَةَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا رَأَيْتُهُ من رِقَّةِ عُمَرَ فقال تُرَجِّينَ أَنْ يُسْلِمَ فقلت نعم فقال وَاللَّهِ لا يُسْلِمُ حتى يُسْلِمَ حِمَارُ الْخَطَّابِ»
عبدالله فرزند عامر بن ربیعه، از مادرش لیلی نقل می کند که مادرم گفت:
عمر بن خطاب از خشمناک ترین افراد بود که به بخاطر مسلمان بودن ما، با ما بد رفتاری می کرد. ما وقتی آماده شدیم که به حبشه مهاجرت کنیم، من در حالی که بر استر خود سوار بودم با عمر برخورد کردم.
عمر به من گفت: ای مادر عبدالله! کجا می روی؟
به او گفتم: شما ما را به خاطر دینمان اذیت کردید. ما از مکه می رویم تا کسی ما را در راه عبادت خداوند اذیت نکند.
عمر گفت: خدا به همراهتان و سپس از پیش من رفت.
وقتی همسرم عامر بن ربیعه آمد از برخورد ملایم عمر به او گفتم.
گفت: تو امید داری که عمر مسلمان بشود؟
گفتم: آری.
گفت: به خدا قسم هر گاه الآغ خطاب مسلمان شد، عمر هم اسلام می آورد!
📚المعجم الكبير ج 25 ص 29؛ فضائل الصحابة لابن حنبل ج1ص 279؛ تاريخ الإسلام ج1ص 181؛ البداية والنهاية ج3 ص 79
@Sibtayn