کلام حکیمانه حجاج بن یوسف ثقفی ملعون
آوردهاند که روزی شعبی حجاج را از ظلم و ستم تحذیر نموده و بانصاف ترغیب مینمود
حجاج دیناری طلبیده و وزن و عیار آن را ملاحظه کرده بدست شعبی داد و گفت این را ببازار بر و از جمیع صرافان استفسار نمای
شعبی ببازار رفته صرافان بتصور آنکه بدیشان خواهد فروخت بعضی گفتند که این دینار کمعیار است و برخی بر زبان آوردند که وزنش کم است سخن هریک بخلاف دیگری واقع شد
شعبی دینار را نزد حجاج برده صورت حال عرض داد
حجاج گفت بفلان محله رو و خانهٔ بدین وضع و شکل بنظر تو خواهد آمد خداوند آن خانه را بطلب و این دینار را بدو نمای و حقیقت از او استفسار کن
و شعبی آنجا رفته در بزد شخصی از آن منزل بیرون آمد دینار را بوی داد
آن مرد گفت این زر در عیار و وزن تمام است و اگر خواهی در عوض نقره بتو دهم
شعبی پرسید که از حجاج ظلمی بتو رسیده است
جواب داد که من از دولت او آسودهام چه او ظلم دیگران نیز از من بازمیدارد
شعبی متعجب شده نزد حجاج آمده
حجاج گفت چون اهل روزگار در حق یکدیگر ظلم آغاز کنند خداوند تعالی نیز کسی را بایشان گمارد تا بر ایشان ستم کند و هرکه بر دیگری ستم نکند هیچکس را بر او تعدی میسر نگردد و اگر این طایفه با خدای خود راست شده شرط بندگی بجای میآوردند هرگز برنجانیدن ایشان توفیق نمییافتم.
📖مجد الدین محمد الحسینی ، زینتالمجالس/جزء یک: فصل نه
@Sibtayn