در آن زمان تلخ و غم آلود که فاطمه(سلام الله عليها) مجروح و بیهوش در پس درب نیمه سوخته بر زمین افتاده بود و علی(عليه السلام) را با زور به مسجد می‌بردند، کسی برای نجات جان حجت الهی باقی نمانده بود. فاطمه(سلام الله عليها) به هوش آمد و سراسیمه به دنبال امامش می‌گشت. کوچه شلوغ بود و پر هیاهو. با تن رنجور و حال نزار به میان جمعیّت آمد. بین امام و مهاجمان قرار گرفت و فرمود: «واللّه لاادعکم تجرّون ابن عمّی ظلماً؛ به خدای سوگند! نمی‌گذارم پسرعمویم را این گونه ظالمانه به سوی مسجد بکشانید». «ویلکم ما اسرع ماخنتم اللّه و رسوله فینا اهل البیت و قداوصاکم رسول اللّه(صلّی الله علیه وآله وسلم) باتّباعنا ومودّتنا والتّمسّک بنا فقال اللّه تعالی: (قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)(سوره شوری، آیه 23.) 📙الاختصاص، ص 181 وای بر شما! چه زود به خدا و رسولش درباره ما اهل بیت خیانت کردید! و حال آنکه رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلم) به پیروی و دوستی ما (اهل بیت) تمسّک به ما سفارش نمود. پس خداوند بلند مرتبه فرمود: بگو پاداشی بر رسالت از شما نمی‌خواهم، جز دوستی بستگانم را . با شنیدن سخنان زهرا(سلام الله عليها) گروهی حیا کردند و دست از علی(عليه السلام) کشیدند که آن مرد تند خوی( ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة، محقق و مصحح: ابراهیم، محمد ابوالفضل،‏ ج 1، ص 183) کبود چهره(کان ادم شدید الادمه. الاستیعاب : ج3، ص 235)، عربده‌ای کشید و غلامش قنفذ به سوی مادر حمله‌ور شد 📒(فيض كاشاني، نوادر الاخبار، تحقیق مهدی انصاری قمی، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى‏، تهران‏، چاپ اول، 1371 ش‏، ص 183. ). با غلاف شمشیر می‌زد یا تازیانه، نمی‌دانم ولی در همین حال بود که محسنش تلف شد. حضرت بی‌رمق شده بود و آن قوم بی‌حیا علی را به سوی مسجد می‌کشیدند. نه زهرا(سلام الله عليها) از امامش دست بر می‌کشید و نه آن قوم دون، مولا را رها می‌کردند. فاطمه فریاد برآورد: «خلّوا عن ابن عمّی فو الّذی بعث محمّداً بالحق لئن لم تخلّوا عنه لأنشرنّ شعری و لأضعنّ قمیص رسول اللّه(صلّی الله علیه وآله وسلم) علی رأسی و لأصرخنّ الی اللّه تبارک و تعالی؛ رها کنید پسر عموم را! قسم به آن خدایی که محمد(صلّی الله علیه وآله وسلم) را به حق برانگیخت! اگر از علی(عليه السلام) دست برندارید، گیسوان خود را پریشان کرده و پیراهن رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلم) را بر سر افکنده، به نزد خدای تبارک و تعالی فریاد برمی‌آورم. یقین بدانید که ناقه صالح در نزد خدا از من گرامی‌تر و بچّه آن ناقه نیز از فرزندان من قدر و قیمتش زیادتر نبود» 📕بحارالانوار، ج 43، ص 47؛ 📒مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص118 در و دیوار مدینه به لرزه افتاده بود. دیگر فاطمه(سلام الله عليها) طاقت از کف داده بود. چه کند آخر، جان امامش را در خطر می‌دید. فاطمه(سلام الله عليها) نمی‌گذارد به علی آسیبی رسانند. دست دو سبط پیامبر را گرفت و به سوی قبر پدر حرکت کرد. اگر نفرین می‌کرد زمین کن فیکون می‌شد. فقط علی(عليه السلام) می‌فهمید که اگر نفرین کند چه خواهد شد. سلمان را خطاب قرار داد: فاطمه را دریاب! گویی دو طرف مدینه را می‌نگرم که به لرزه افتاده. سوگند به خدا! اگر فاطمه ... نفرین و ناله سر دهد، دیگر مهلتی برای مردم مدینه باقی نمی‌ماند و زمین همه آنها را در کام مرگبار خود فرو می‌برد. سلمان سراسمیه خود را به دختر پیامبر رسانید و از فاطمه(سلام الله عليها) خواست که نفرین نکند. حضرت فرمود: «یا سلمان یریدون قتل علی ما علیّ صبرٌ؛ ای سلمان! چگوه صبر کنم؟ قصد جان علی(عليه السلام) را دارند. صبرم به سر آمده. عرض کرد: علی(عليه السلام) مرا فرستاده که خواهش کنم به خانه برگردید و نفرین نکنید. شاید با این پیام خیالش از جان علی(عليه السلام) راحت شد که فرمود: «اذا أرجع وأصبر و أسمع له و أطیع؛ 📘 کوکب الدرّی، علامه حائری مازندرانی، ج 1، ص 196، به نقل از: فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(سلام الله عليها)، ص110.) حال (که امامم دستور داده) بر می‌گردم و صبر می‌کنم و سخن او را می‌پذیرم و از او اطاعت می‌کنم». علی(عليه السلام) که سالم از دست مهاجمان آزاد شده بود به خانه برگشت. تا نگاه زهرا(سلام الله عليها) به امامش افتاد، فرمود: «روحی لروحک الفداء و نفسی لنفسک الوقاء یا اباالحسن ان کنت فی خیرٍ کنت معک و ان کنت فی شرّ کنت معک؛ جانم فدای جان تو و روح و جان من سپر بلای جان تو! ای ابا الحسن همواره با تو خواهم بود اگر تو در خیر و نیکی باشی با تو هستم و اگر در سختی (و بلا) باشی (باز هم) با تو خواهم بود». @Sibtayn