ᚙ••ᚙ••ᚙ••ᚙ••ᚙ••ᚙ••ᚙ••ᚙ••ᚙ انحراف در عقل: عقل مانند يك قطب نما، سمت كلی راه را نشان می دهد به شرطی كه در نزديكی اين قطب نما عواملی كه باعث انحراف عقربه آن شود وجود نداشته باشد و الا همانطور كه چنين قطب نمایی مسير را اشتباه نشان مي دهد، چنين عقلی نيز چاه را به عنوان راه نشان خواهد داد. و از جمله عواملی كه عقربه عقل و فكر را منحرف می كند: ترس، عاطفه، طغیان نيروی وهم، تعصب، سود شخصی، شهوت، منیّت و تكيه بر نگاه شخصی است.[1] تفكر تابع، تفكر متبوع: تفكر انسان گاهی تابع است و گاهی متبوع. تفكر تابع، تفكری است كه به دنبال ميل فرد پيش می رود و اگر گاهی سر باز زند توسط فرد محكوم می شود. افرادی كه قبل از تفكر، به يك طرف ميل يا تعصب داشته باشند يا پيش داوری كرده اند، تفكرشان تابع و مغلوب همان حالتهاست و اگر احياناً نتيجه ای غير از آن ميل يا تعصب بگیرند آن را طرد می كنند و سر از لجاجت و خصومت در می آورند كه در اين صورت عقلشان ديگر كار نمی كند بلكه نفسشان قوت گرفته و شروع به ايجاد شک و وسوسه می نمايد. اما تفكر متبوع و آزاد، تفكری است كه فرد، تمام ميل و تعصب و احساس را پيرو و تابع فكر قرار می دهد، در نتيجه، هر چه كه عقل به طريق صحيح به آن رسيد قبول می نماید. با اين توضيح فهميده می شود كه صرف دوری از عوامل انحرافِ عقربه عقل كافی نيست بلكه تابعيت عقل نيز بايد كنار گذاشته شود و الا اگر قطب نما درست هم كار كند و مسير حقيقی را نشان دهد باز فرد شك می كند كه نكند قطب نما خراب بوده و او مسير را اشتباه می رود، چون خودش نظر به سمت خاصی دارد. نمونه بارز تفكر تابع، بحث های اعتقادی بین دو مذهب است كه معمولاً یکی از دو طرف، حاضر به آزاد نمودن فكر خویش نيست و با ذهنی آكنده از بطلان اعتقاد فرد مقابل و حقانيت صد در صدی خود می خواهد با مباحثه، كشف حقيقت كند. بله اگر پس از كشف حقيقت، بخواهيم آن را به ديگری بشناسانيم بايد صد در صد خود را بر حق بدانيم و الا كسی كه هنوز به حقانيت خود پی نبرده، چگونه می خواهد حق را به ديگری منتقل كند؟! اما در مقام كشف حقيقت حتماً بايد فکر، آزاد و متبوع باشد. عقل، منبع شناخت، ابزار شناخت: ما در اثنای سخن، چند بار این مطلب را بیان کردیم که عقل، هم ابزار شناخت است و هم منبع شناخت. مراد از ابزار شناخت اینست که اگر ما عقل نداشته باشیم نمی توانیم چیزی بفهمیم، حال چه فاقد اصل عقل باشیم که اصطلاحاً به چنین شخصی مجنون می گویند، چه فاقد عقلِ فاعل باشیم که اصطلاحاً به چنین فردی می گویند: خنگ یا: ساده لوح یا: گیج، و چه فاقد عقل فعّال و واجد عقل منفعل باشیم که در اصطلاح به چنین کسی بسته به حالات او می گویند: متعصبِ کور یا متوهمِ خیال پرداز یا ترسوی احساسی و یا غیر اینها. ابزار بودن عقل، دارای گستره ی "هر مکانی" و "هر زمانی" و "هر مطلبی" است، پس هیچ کجا نیست که عقل ابزار شناخت نباشد حتی در حیطه ای که شناخت ما عقلی نبوده و تجربی یا تعبدی یا کشفی باشد، در نتیجه، دیوانه و خنگ و متعصب، نه حاصل تجربه را می توانند بفهمند، نه حرف خدا را و نه محتوای کشف و شهود را. اما منبع بودن عقل، به این معناست که به صورت مستقل، یا با کمک گرفتن از دیگر شناخت ها یعنی غیر مستقل، چیزی را فهم کند و از این فهمیدن ها مطلب دیگری را استنباط نماید. توضیح آنکه: استنباط، همیشه متشکل از دو مقدمه ی صغری و کبری است تا نتیجه ای ثابت شود. مراد از صغری، موضوع و مصداقی مشخص، و مراد از کبری، قانون یا جریانی کلی و عمومی است. حال اگر صغری و کبرای یک استنباط، هر دو عقلی بودند اینجا عقل در نتیجه گرفتن و حکم دادن مستقل بوده، و اگر یکی از آن دو عقلی نباشند، عقل در حکمی که ثابت نموده مستقل نبوده است. به عنوان مثال: "ظلم بودنِ زدن دیگران بدون علت" را، خود عقل درک می کند بدون اینکه در فهم این مطلب از دین یا تجربه یا شهود کمک گرفته باشد. و باز اینکه "هر ظلمی زشت بوده و باید ترک شود" را عقل خودش متوجه است، لذا وقتی حکم می کند که: "زدن دیگران بدون علت، باید ترک شود"، در این حکمش مستقل می باشد. اما اینکه "این جهان دارای نظم است"، در حیطه شناخت تجربه می باشد نه عقل، و عقل تنها این را می فهمد که: "هر نظمی ناظمی دارد"، لذا در نتیجه ای که پیرامون ناظم داشتن جهان می گیرد، غیر مستقل می باشد. و گاهی هم می شود که صغری و کبری هر دو غیر عقلی هستند مثل اینکه هر دو تجربی باشند: "سنگ زدن به کسی درد آور است" و "هر کار درد آوری موجب ناراحتی شخص می شود" پس: "سنگ زدن به کسی موجب ناراحتی او می شود". یا هر دو شرعی باشند: ᚙ••ᚙ••ᚙ••ᚙ••ᚙ••ᚙ••ᚙ••ᚙ••ᚙ 👇👇👇👇👇 (۱)