.
در تاریخ غربی فلسفه همواره به سیاست اندیشیده و سیاست به خصوص در دوره جدید بیشتر با پشتوانه فلسفه، نظم و استحکام پیدا کرده است ولی فلسفه حرفی نیست که فیلسوفان برای حمایت از این گروه و مخالفت با گروه دیگر گفته باشند. غالب نزاعهایی هم که میان روشنفکران و سیاست دانان مخصوصا در جهان توسعه نیافته در میگیرد و رنگ فلسفه به آن داده میشود ربطی به فلسفه ندارد. فلسفه وقتی به تدبیر و عمل جان و قوت میبخشد که در جانها نفوذ کند و با جانها متحد شود و از این طریق است که در سیاست و اخلاق و حقوق و آموزش و پژوهش و در همه شئون زندگی اثر میگذارد. فلسفه تا وقتی در مرحله و مرتبه آموختنی و آموخته است توانایی اثرگذاری ندارد زیرا لفظ و فضل است. به عبارت دیگر فلسفه در صورتی با سیاست نسبت پیدا میکند که تفکر فلسفی باشد و تفکر را با اطلاعات اشتباه نباید کرد. نشانه وجود روح و زندگی در جامعه تفکر است نه اطلاعات. گفتن و تکرار کردن اقوال و آرای فیلسوفان که معمولا هم درست و دقیق نقل و فهمیده نمیشود و با جان ارتباط پیدا نمیکند اثرگذار نمیتواند باشد.
...این حرف ها چنانکه گفته شد نشانه بیگانگی با تفکر و دوری از روح آزادی است و به همان تلقی مکانیکی از انسان و جامعه بازمی گردد. با این تلقی روابط و مناسبات و تأثیر و تأثر در جامعه با اثر و تأثیر فلان ماده در ماده دیگر تفاوت ندارد. گویی فلسفه و تفکر و عرفان و شعر در عرض مواد فیزیکی و شیمیاییاند.
📚 آزادی، قانون و سازمان
#رضا_داوری_اردکانی
#نشر_روزگارنو
@skybook