♦️چرا تفکر عبادت است؟ ▫️همیشه در ذهنم این سوال بود که چرا در اسلام تفکر عبادت است. پاسخ را در فلسفه ملاصدرا به خوبی می توان فهمید. در بدایه الحکمه و نهایه الحکمه مقدمات آن به خوبی تبیین گشته. ▫️از منظر ملاصدرا فلسفه استکمال نفس است «مشابها للعالم العینی» یعنی نفسِ فیلسوف بوسیله تفکر آماده می شود تا هستی با مراتبش به او افاضه گردد. به تعبیر دیگر او هستی را در خودش خلق یا نقاشی می کند لذا مرحوم ملاصدرا غایت فلسفه را تشبه به خداوند می داند: «ليحصل التشبه بالباري تعالى» ▫️امروز در کتابی از آیت الله حسن زاده آملی با نام «قرآن و عرفان و برهان از هم جدائى ندارند» عبارت زیر👇🏻 را دیدم درباره شخصیت ارسطو و حکمای دیگر و وجه قدسی ایشان که در آن به این سوال پاسخ می دهند: «در اين كه امام صادق عليه السلام ارسطو را به بزرگى ياد فرموده است بدين جهت كه ارسطو مردم را از برهان وحدت صنع به وحدت صانع دلالت كرده است. سليل نبوت و لسان الله ناطق حضرت امام جعفر صادق (ع) در حديث معروف به توحيد مفضل كه تمام آن در جلد دوم بحار چاپ نخستين روايت شده است، جناب ارسطو را به بزرگى ياد مى فرمايد كه وى مردم را از برهان وحدت صنع به وحدت صانع خوانده است. اين شجره علم است كه حق اهل حق را ادا مى كند، و به علم و اهل آن احترام مى گذا رد، و ديگران را بدان تشويق و ترغيب مى فرمايد، و با اين كه خود حجت بالغ خداست ارسطو را به بزرگى بر زبان مى آورد، و به كلام وى ارج و قدر مى نهد، و روش انديشه وى را مى ستايد. چه بسيار نوشته هايى را مى بينيم كه دهان به ژاژخايى باز مى كنند و زبان به بيهوده گويى دراز، و به ساحت بزرگان علمى كه چون حجت خدا امام ملك و ملكوت بدانان احترام مى گذارد، اسائه ادب و جسارت روا مى دارند. اين گستاخان‏ در نزد اهل خرد خردسالانى اند كه از خامى و كج انديشى خود سخن مى گويند، و از كاجى و بد نهادى خود خبر مى دهند. آرى‏ بزرگش نخوانند اهل خرد كه نام بزرگان بزشتى برد فاضل شهرزورى در نزهة الارواح گويد: و يروى عنه عليه السلام «انه كان اذا كمل واحد من اهله قال له: يا ارسطا طاليس هذه الامة» (ج 1 ص 5 ط حيدر آباد). يعنى در خبر است كه هر گاه كسى از اهل پيمبر خاتم به كمال مى رسيد از زبان مبارك آن حضرت به خطاب «اى ارسطاطاليس اين است» تشرف مى يافت. بلكه فراتر از آنچه گفته ايم باز شهرزورى در همان كتاب ياد شده (ص 10)، و ديلمى در محبوب القلوب (ص 14 ط 1 رحلى ايران) آورده اند كه «: يروى فى بعض الرافدات ان عمرو بن العاص قدم من الاسكندرية على رسول الله (ص) فساله عما راى فى الاسكندرية، فقال: يا رسول الله! رايت اقواما يتطيلسون و يجتمعون حلقا و يذكرون رجلا يقال له: ارسطا طاليس لعنه الله تعالى، فقال عليه السلام: مه يا عمرو! ان ارسطا طاليس كان نبيا فجهله قومه .. يعنى گاهى كه عمرو عاص از اسكندريه بر رسول خدا وارد شد از او پرسيد كه در آنجا چه ديده اى؟ گفت: گروهى چند ديده ام كه طيلسان در بر داشتند و حلقه حلقه گرد هم مى نشستند و مردى را به نام ارسطا طاليس لعنه الله تعالى نام مى بردند. پيامبر فرمود: اى عمرو باز ايست، ارسطا طاليس پيمبرى بود كه قوم وى او را نشناختند. ديلمى پس از نقل روايت ياد شده گويد: مؤيد اين روايت است آنچه را كه سيد طاهر ذوالمناقب و المفاخر رضى الدين على بن طاوس در كتاب فرج المهموم نقل قولا بان ابرخس و بطلميوس كانا من الانبياء، و ان اكثر الحكماء كانوا كذلك، و انما التبس على الناس امرهم لاجل اسمائهم اليونانية» ... گويا گستاخى ياوه گويان از روى بدبينى به «دانش ترازوست». چه اين كه دربافته هاى كهن آنهاست كه من تمنطق تزندق، با اين كه منطق عقل كل صلى الله عليه و آله و سلم به شهادت جوامع روايى اين است كه تفكر ساعة خير عندالله تعالى من عبادة سبعين سنة، و هر داناى بخرد روزگار داند كه اين تفكر همان فكر منطقى است كه عبارت از ترتيب مقدمات و نصب ادله براى ادراك معقولات است، و گر نه فكر در عرف عام چه راهگشايى است تا آن را ارج و بهاى بهتر از عبادت هفتاد ساله در نزد خداى باشد؟! جمهور ناس و عامه مردم هر انتقال نفس را اگر چه از صورتى جزئى به صورتى جزئى ديگر باشد، و انتقال نيز به هر نحوى بود، فكر گويند. مثلا شخصى را كه با خيالات خود محشورست گويند در فكر فرو رفته است. 👈🏻 اما فكر منطقى حركت علمى عقلى است و فقط در معقولات جارى است كه نفس ناطقه از مطلبى علمى اجمالى به سوى مبادى آن حركت عقلى مى كند، و دوباره از همان مبادى به سوى همان مطلب بتفصيل بر وجهى خاص حركت عقلى مى كند، و اين حركت معد نفس است كه صورت علمى عقلى از مبدء قدسى بر او افاضه شود.» (قرآن و عرفان و برهان از هم جدائى ندارند، ص: 10) 〰️〰️〰️〰️ ✍️سید مجتبی امین جواهری ملاحظات و محاکمات 🌐 https://eitaa.com/joinchat/1218904066C99ddcc9bf0‎