💠چند نکته در باب علوم انسانی 🔰حجت الاسلام سید مجتبی جواهری 🔴نکته اول: رویکرد ما به منابع دین در فضای اندیشه اسلامی ما باید منابع دینی را اولا تجزیه کنیم به گزاره های حقیقی و گزاره های اعتباری و چون رابطه ی ما با آن منابع از طریق نقل و زبان است، هر کدام احتیاج به نوعی زبان شناسی دارد تا به خوبی تحلیل شوند. زبان شناسی علوم اعتباری مربوط به علم اصول فقه است و زبان شناسی علوم حقیقی را شاید بتوان وظیفه مطلق علم اصول دانست نه علم اصول فقه، که در حال حاضر کار کمتری روی آن شده و از این جنبه نقص هایی دارد. 🔴نکته دوم: خواستگاه علوم انسانی و معنای بومی شدن آن علوم انسانی و موضوعات مربوط به آن نیز باید با این رویکرد تجزیه شود ولی توجه به این نکته ضروری است که علوم انسانی بر محور مسائل عینی ایجاد می شود و پس از آن، با تحلیل علمی، تبدیل به شاخه ها یا گرایشات و یا حتی نظریات مختلف می شود. پس چون خواستگاه علوم انسانی مسئله ی عینی فرد یا جامعه است بنابراین معنای بومی شدن آن واضح می شود. چون مسئله به حوزه ی تمدنی مختص خود مرتبط است از این رو علوم انسانی در صورتی اغراضش را تأمین می کند که خواستگاه آن، مسئله ی بومیِ حوزه ی تمدنی خود باشد. 🔴نکته سوم: رویکرد ما به علوم انسانی در تحلیل علوم انسانی همان رویکرد تحلیل مسائل آن به گزاره های حقیقی و اعتباری وجود دارد. برای حل مسائل علوم انسانی قطعا احتیاج به شناخت مبانی هستی شناسی و معرفت شناسی و به معنای دقیق تر انسان شناسی هستیم در این تردیدی نیست ولی آیا این مبانی توان ایجاد راه حل دارد؟ خیر. هستی شناسی تا ابد هستی شناسی خواهد بود و توان تولید "باید" نخواهد داشت. چون از منظر منطقی هیچ گزاره ی حقیقی با هیچ گزاره ی اعتباری، رابطه ی تولیدی ندارد. (اصول فلسفه و روش رئالیسم مقاله ششم ادراکات حقیقی و اعتباری) 🔴نکته چهارم: نسبت منابع دینی با علوم انسانی برای جمع بندی باید مشخص کنیم که منابع دینی ما چگونه می تواند ما را به حل مسائل علوم انسانی بومی برساند. برای رسیدن به راه حل، علاوه بر شناخت مبانی انسان شناسی و هستی شناسی، نیاز به عناوین کلی در فضای اعتباریات داریم. این عناوین نقش بدیهیات اولی را در علوم برهانی ایفا می کنند. خواستگاه علمی این عناوین کلی، شناخت عقل عملی و بهره گیری از انسان شناسی دقیق است. پس جایگاه انسان شناسی و هستی شناسی تا حدودی مشخص شد ولی ادامه ی این مسیر همان نقطه ی ابهامی است که تا امروز دانشمندان ما نتوانستند آن را تبیین کنند. این مسیر را علامه طباطبایی در اصول فلسفه و روش رئالیسم به خوبی تبیین کردند. این عناوین کلی مثل اصل تفهیم و تفهم یا اصل حیات و بقای نوع انسان و ... عناوینی هستند که ماهیتا اعتباری اند و می توانند خوانش ما از منابع اعتباری دین را دگرگون کنند. چطور در علوم برهانی هر اصل و قاعده ای که خلاف علیت باشد یا کنار گذاشته می شود و یا خوانشی موافق علیت از آن ارائه می شود؟ دقیقا در وادی اعتباریات نیز اصولی باید استنباط شود که این اصول، ریل اصلی باید ها و نباید های دین را تشکیل می دهند. توجه به این اصول، تحول جدی در فقه ایجاد می کند و فقه فرد محور شیعه را به اوج کارآمدی می رساند. در نگاه اول شاید بتوان گفت که برای رسیدن به این نقطه ی مطلوب نیاز به تأسیس علم جدیدی داریم در حالی که امام خمینی در علم اصول فقه و پیاده کردن آن در مکاسب باب بیع با کمک گرفتن از همین عناوین بازخوانی منابع دینی را آغاز می کنند و نتایجی را در دلالت روایات به دست می آورند که می تواند فقه را در مرتبه ی اداره ی جامعه و فرد در همه ی شئون قرار دهد. این متد و این روش باید در همه ی باید ها و نباید ها سریان پیدا کند. مسئله ی تشکیل حکومت از منظر امام خمینی یک مسئله ی چند بعدی است که یک پای آن در علم کلام و نوع نگاه ایشان به هستی و انسان و مقوله ی حکمت الهی است و یک پای آن در روش تحلیل منابع دینی است و پای دیگر آن در متن فقه است. با این نگاه، فلسفه (هستی شناسی و انسان شناسی)، اصول (زبان شناسی حقیقت و اعتبار) و فقه (بایدهای فردی و اجتماعی) ترکیبی بی نظیر پیدا می کنند. و مسیر پیش روی ما را مشخص می کنند. اینجاست که دلالت کلام اهل بیت تأثیر ویژه ای در استنباط باید ها پیدا می کند و اهمیت آن از تحلیل سندی بیشتر می شود. مشکل فقه امروز ما عدم شناخت سند روایات یا علم رجال نیست. علم رجال قسمتی از این ترکیب است.