ای قناری شده دلتنگ صدایت، مادر دل هر غنچه گرفته‌ست برایت مادر ابر پاییز از این خانه، از این کوچه نرفت بوسه‌باران شده هر شب رد پایت مادر چه بلاها به دعای تو گذشت از سر من ای به جان پسرت درد و بلایت، مادر! مادران مرگ ندارند! در این عالم نیست زنده‌تر از تو و از خاطره‌هایت، مادر شبی از عطر مناجات تو بیدار شدم دیدنی بود سحر، حال و هوایت مادر روزه بی‌سحری،... وای من از بی‌خبری... چه سحرها که گذشتی ز غذایت مادر یادم آمد حرَم آن‌روز چه دلتنگ تو بود همه بودند به دنبال رضایت مادر وسط صحن رسیدیم به سقاخانه داد یک جرعه از آن آب، شفایت مادر یادم آمد که به هنگامه تعویض ضریح پر زد از دست، النگوی طلایت مادر چه کسی گفته که دستت ز جهان کوتاه است؟ پر شده سفره‌ام از دست عطایت مادر مژده! امروز برایت خبری خوش دارم! کربلا می‌روم امسال به جایت مادر از مزارت که گذشتم، تو نبودی، گفتی؟ به سلامت! که سپردم به خدایت مادر...