آتشی فواره شد یک دشت را در بر گرفت سرفه کردند ابرها، باران خاکستر گرفت آسمان پشت سر گل‌های عاشق ابر ریخت کاروان رفت و زمین را بغض، سرتاسر گرفت مرگ جا ماند از قطار پرشتاب زندگی زندگی رفت و جهانی تازه را از سر گرفت کینه‌های انتحاری در حریم پاک شهر خنده را ناگاه از دشتی گل پر پر گرفت چفیه ای خون سرفه کرد افتاد، از دوش نسیم گیسوان شهر را طوفان ویرانگر گرفت یک شبستان لاله هنگام دعا پر پر شدند آسمان شهر را عطر خوش عنبر گرفت سر به زانوی شهادت لاله‌ای خندید و گفت زندگی را می‌شود از شیعه‌ی حیدر گرفت؟ زندگی را باید از جام شهادت باز هم جرعه جرعه از نگاه ساقی کوثر گرفت