برای دیدن لبخند توست آمدنم نمی‌توانم از آثار عشق دل بکَنم تویی توانِ تنفس میان دود و غبار چرا میان هوای تو بال و پر نزنم؟! زنم که زندگی‌ام توی قابِ آزادی است همین که ساکن آیینه‌ام، تویی وطنم تو را خدا به زمین داده تا امیر شوی مرا برای «به امر شما فدا شدنم» اگر هجوم جهنم، منم که دخترِ نخل منم که در وزش تندباد، کوه‌زنم هزار بختِ دگر دست داد می‌آیم برای دیدن لبخند توست آمدنم تو جزء نامزدان نیستی ولی هر بار به هر که رأی دهم، نام توست در دهنم دعوت و پویش